سلام دوستان. من 4 ساله عروسی کردم و با یک سال عقد میشه 5 سال که با همسرم هستم. گذشته از اینکه زمان برد که با خود همسرم آشنا بشم و بتونیم چهارچوب زندگیمون رو درست کنیم( ما سنتی ازدواج کردیم و شناخت نداشتیم، اوایل خیلی اذیت میشدم). توی این مدت هم مادرشوهرم نهایت استفاده رو کرد از مشکلات بسیار کوچیکی که بین من و همسرم بود. سر چیزهای خیلی ساده. شاید بخندین اگر بشنوید حرفها رو که اصلا اونها برام ملاک نیستن و مشکل الانم چیز دیگست.
یک اتفاقی که افتاد این وسط این بود که من عادت دارم که وقتی ناراحت میشم خیلی غذا میخورم و این مسئله توی دوران مجردیم هم بود. اینطوری استرس رو دور میکردم. اما خب، مشکلات دوران مجردی خیلی موقتی بود. اما مشکل با خانواده همسر و خودش تقریبا همیشه بود. خیلی چاق شدم . من همون سال اول از 67 کیلو زمان عقد رسیدم به 75. و با 75 عروسی کردم. بعد یه زمانی به خودم اومدم که شده بودم 83. به زور و با زحمت و با کلی رژیم شدم 76. ولی ماشالله قربون مادرشوهرم برم که هر وقت میدید من رژیم دارم شروع کرد به اینکه هر هفته یه جعبه شیرینی تر میخرید و میداد به ما. هر چی میگفتن این چه کاریه شما باعث میشید من بخورم، اصلا اینقدر بیشعور بود که میگفت تو نخور. و باز هم میداد. بعد هم هر چند وقت در میون دعوت میکرد رستوران. و شام میداد. نمیدونم چه حسی بهش میداد. بعد دید کوتاه نمیام و همچنان دارم کم میکنم، اون هم شروع کرد به رژیم گرفتن و منم مجبور کرد( یعنی اینقدر به خودم و همسرم میگفت که کسی نمیتونه اینجوری رژیم بگیره) که خر شدم و باهاش رفتم باشگاه که متاسفانه باعث کمردرد شدید من شد. چون حرکتها استاندارد داده نشده بود. خلاصه این شد که کمردرد هم به مشکلاتم اضافه شد.
بعد دیدم ول کن نیست،همجنان انواع غذا و شیرینی ها و کیکها و رستوران ها با پشتکار تماام ادامه داشت. منم گفتم ولش کنم. پیش این بخورم. یعنی اینقدر میخوردم که این خیالش جمع بشه من رژیم نیستم. بعد هم آزارهای دیگش هم بود که باعث شد کم کم افسردگی گرفتم و کلا از رژیم در اومدم. الان هم مدادم میبینم وزنم داره میره بالا. الان 91 شدم. ولی هیچ اراده ای برای لاغر شدن ندارم.
میخوام باردار شم. اما اگر بخوام با این وزن باردار بشم، هم بارداری سختی دارم. هم احتمالا بارداریم پایینه. هم اینکه خیلی وزنم بالاتر میره. همه اینها رو میدونم. اما باز هم اراده نمیکنم برای لاغری.
نمیدونم چم شده.
باورتون نمیشه که الان نه دیگه ما رو دعوت میکنه رستوران. نه شیرینی به ما میده. نه هیچ غذای اضافه ای میاره. چون خیالش جمع شده چاق شدم
الان هم کلی دکتر تغذیه رفتم. اما تاثیر نداشته. اراده ام از بین رفته
مگه ی خونه زندگی میکنید
خیلی باحالین، سر چه چیزهایی فکرتون مشغوله
مشکل از اراده خودت هست عزیزم تقصیر مادرشوهرت نیست شاید اون از روی بدجنسی چند تا غذا و شیرینی هم جلوی شما چیده باشه ولی به زور که غذا دهن شما نذاشته
باشگاه و ورزش هم از واجبات لاغریه حالا اون باشگاه برات خوب نبود یه جای دیگه باید میرفتی
دختر جان خودت مقصری نه مادر شوهرت وقتی بپذیری خودت مقصری اوضاعت درست میشه هییبچ مادرشوهری دلش نمیخواد عروسش چاق باشه پیشنهاد من باشگاه و ورزش ولی همه چیز بخور کم بخووور
صبح ها برو پیاده روی و فقط شام نخور ، یک ماه امتحان کن ،
قرص های لاغری مصرف کن،، تردمیل بخر،،خ ورزش کن خیلی،،هفت روز هیچی نخور فقط میوه چندکیلو بخر بزار خونه یک هفته فقطططط اب و میوه بخور بعد معده ات کوچیک و لاغر میشی
من که الان نگفتم تقصیر اونه. ولی اون ول کن نبود. کمرم طوری شده که دکتر بهم گفته جز پیاده روی چاره ای نداری. نمیتونم باشگاه برم یا شنا کنم. ولی متاسفانه در این مورد هم انگیزه ندارم. یه روز میرم، بعد ول میکنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
