نامزد بودیم دو سفر رفتن که به منو شوهرم حتی تعارف نزدن خودشون و دخترشون ودامادشون رفتن .ولی ما باید هر جا میخواستیم بریم بگیم .شوهرمم حق نداشت خانوادمو جابی ببره اگر میفهمید مادرشوهرم شر ب پا میکرد .
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چی بگم... ی دروغایی پشت سر من گفتن به شوهرم که خدا خواست و دستشون رو شد ولی بازم من به روشون نیوردم و چیزی نگفتم بهشون اما بازم کوتاه نیومدن و دوباره شروع کردن پشت سرم به شوهرم از من بد میگفتن مثلا زنگ میزدن میگفتن بیا خونمون زنتو نیار میخوایم ی چیزایی درمورد زنت بگیم بعد کلی حرف پشت سرم میزدن وقتی دیدن شوهرم زیاد تحویلشون نمیگیره بهشون برخورد و رفتن به کل فامیل گفتن اینا به ما بی احترامی کردن!!!! بعدشم که دیگه کات کردیم و دیگه حتی سراغ نوشونم نگرفتن