اینو دوستم برام فرستاد خیلی خوشم اومد گفتم براتون بذارم
Maryam:
نامه یک مادرشوهر به عروسش...!
عروس قشنگم: من ۹ ماه بار فرزندى را در دل كشیدم تا به دنیا آمد. شبهاى بسیارى تا صبح بالاى سرش بیدار بودم تا او آسوده بخوابد.
وقتى زمین خورد و گریه كرد، من اولین كسى بودم كه اشكهاش رو پاک كردم.
وقتى اولین بار مدرسه رفت، این من بودم كه پاى رفتن به خانه را بدون او نداشتم و تمام روز پشت در مدرسه برایش صبر كردم.
وقتى اولین دعوا رو تو مدرسه كرد، این من بودم كه پشتش وایسادم.
وقتى لباس نو مىخواست، من تنها دارایىام رو براى اون خرج مىکردم.
عروس گلم! وقتى امتحان داشت، من تشویقش كردم كه ادامه بده و تلاش كنه براى آیندهاش.
وقتى به سن بلوغ رسید و پرخاشگرىهاش شروع شد، این من بودم كه تحمل كردم و چه شبها كه تا صبح گریه نكردم و از خدا كمک نخواستم...
عروس نازنینم! وقتى براى اولین بار عاشق شد، این من بودم كه بهش كمک كردم تا عشق رو از هوس جوانى تشخیص بده.
عروس جوان من! وقتى اولین بار خواست پشت ماشین بشینه و نشون بده بزرگ شده، این من بودم كه صبورانه راه و روش رو یادش دادم تا اون رو مسئول بار بیارم.
عروس خوشگلم! وقتى اولین بار دست روى دختر مورد علاقهاش گذاشت، این من بودم که تو را برایش خواستگاری کردم.
عروس شیرینتر از جانم! وقتى تو آمدى، اون خیلى وقت بود كه پسر من بود؛ از لحظههایى كه نطفهاش بسته شد با من ارتباط عاطفى داشت. اون تنها پسرم نیست، اون قسمت اصلى وجود منه...
مرا روبروی خودت نبین، مرا در كنار خودت قرار بده! من بهترین سالهاى عمرم را به پاى فرزندى نشستم كه تو امروز شوهر خطاب مىكنى...
من مهمان ناخوانده نیستم! من یك مادرم، با سالهاى طولانى رنج و درد. من پسرم را با اشک چشمم بزرگ كردم. پسر من، میوه درخت ۳۰ ساله منه.
حق دیدن و بودن و حرف زدن من با پسرم را تو از من نگیر... مرا آنگونه كه هستم بپذیر؛ با تمام بدیهایم...
فقط فراموش نكن مردى را كه تو امروز شوهر مینامى، روزى عزیز كرده و بزرگ شده در دامن من بود...
عروس گلم! روزى تو هم در صندلى قضاوت مادر شوهر عروس مىنشینى. خیلى مراقب باش. دوستت دارم، چون پسرم تو را دوست دارد...