زندگی نامم درخونه شوهرزیردست قوم عجوج مجوج

سلام.من۷ساله ازدواج کردمویه دختر۵ساله دارموتوشهرخودمون ازدواج کردم من ازاول نامزدی خواهرشوهرام همش یجورایی اذیت نیکردن ولی اون موقع۱۶سالم بودحالیم نبودهمش لبخندمیزدم هرچی میگفتن.موندعروسی کردیم فردای عروسی خانواده شوهرم درخونموقفل کردن نزاشتن کسی واردخونم بشه ک بگن جهیزیه نداشت رومون نشددروبازکنیم وشبشم خواهرشوهرم شیون راه انداخت ک من شام پاگشابودنشستم بافامیلام مسخرش کردم خلاصه گذشت این قضیه هابعدازدواج من سال سوم دبیرستانورفتم اخراش اونقدراذیت کردنوشوهرمویاددادن ک کتاباموپاره کردونزاشت برم مدرسه اخرشم گفت یاامتحاناتت یاخانوادت منم ک امتحانام شروشده بود کفتم امتحانام بعداون یسال نزاشت من خونه بابام یاحتی یکی ازاقوامم برم ماتویه شهربودیم فاصله خونمون تاخونه مادرم ۱۰دقیقه باپای پیاده بودخلاصه بابدبختی اینم گذشت.موندبعددوسال ازازدواجم من حامله شدم برام پاپوش درست کردن ک من دوست پسردارم شوهرمم بدون اینک بهم بگ بردگذاشت خونه پدرم منوبعدزنگزدبهموگفت خدافط بخاطراینکارت من دهنم واموندمن تا۷ماهگی خونه پدرم بودم وشکایت عدم تمکینم کرده بودکه بمن چیزی نرسه تواین وسط همسایمون زنگ میزدمیگفت اینادارن آبروتومیبرن ک این بچه ازشوهرت نیس یعنی جانموندنگفته باشن طوری ک دیگ خانوادم داشت باورش میشدکه واقعااین بچه ازشوهرم نیس کارم فقط گریه بودبیچاره بچم تواسترسوعذاب بزرگ شدتوشکمم.همه میگفتن دعاکن سالم باش بچت همه وضعیتوافسردگیمومیدیدن خیلی بدبودرسیدم ۷ماه شکمم بزرگ شده بودتودادگاه کاراشونوبه قاضی گفتم دادگاه عدم تمکین همسرم بودک علیه من شکایت کرده بودازدادگاه ک دراومدیم برگشت بهم گفت پدرتودرمیارم صبرکن یه افسری شنیدکشیدبردتش داخل زدتش بخاطرحرفش اونم حرصش گرفت منوگرفت ازدستم بردخونه خودمون خونه ماهم بامادرشوهرم تویه حیاط مشترک.من خوشحال شدم گفتم تموم شد ولی خواهرشوهرمومادرشوهرم یکی مس ازدیگری اومدن تهدیدم کردن ک اومدی پسرمونواذیتت نکنی پسرشونم اصلاخونه نمیومدکتکم میزدمنم فقط میخاستم ازحرفای مردم خلاص بشم تن به این ذلت دادم هرورزمیومدن خونم میرفتن حموم میگشتن واس خودشون میرفتن سریخچال حق نداشتم حرفی بزنم درموحق نداشتم ببندم میرفتیم بیرون میومدم میدیدم حتی نواربهداشتیموازکشوم برداشتن نیست.موندبچم بدنیااومدپدرمادرم اومدن عیادتم وقتی رفتن خواهرشوهرم زنگزده بودفحششون داده بودک باچه حقی اوندین خونه ما.اینم گذشت باذلت بچم ۲ماهش بودزمستون بودبچه خواهرشوهرم همش میرقت میومددروبازمیزاشت گفتم هستی جان دروبازنزاریابرویابمون خونه سردمیش چشتون روزبدنبینه دودقیقه بدهمشون ریختن داخل توبه چه حقی بچمونوبیرون کردی هرچی گفتم اینطوری نیس مرغشون یه پاداشت کتری روبخاری پربودگذاشته بودم خونرومرطوب کنه برداشتن پرت کردن سمت بچم شانس اوردم نریخت روش بعدشم تهدیدم کردن ک ب همسرم نگم چون کتکم میزنه منم ازترسم نگفتم گذشت باکلی کتک وتحقیروافسردگی خوشگلیم رفت اعصابم رفت هیچوخ دیگ ادم سابق نشدم تارسیدامسال ...همسرم یسالی بیکارشدکارکلاکم شده بودتوشهرمون بابام ک توکرج کارمیکردپیشنهادکردبه شرکت اونابره رفت باکلی سفارشوخواهش بابام قبولش کردن..داستان شروشدنزاشتن کارکنه خانوادش هرروززنگ میزدن میگفتن مامان مریضه مامان روبه قبلس به خاطرتومادرشوهرم زنگ میزدمیگفت بیامن تنهاموندم دخترااذیتم میکنن مادرشوهرم مطلقس بادوتادختراشم مطلقن یکیشم زن دوم شده یکیشم ک رفته ب پسرداییش.شوهرمم ک بیکاربودقبول نکردوبرنگشت من پیش مادرشوهرمینابودم ک خواهرشوهرم زنگزد کلی فحش بارخودموخانوادمومرده هام کردازلجش منم چیزی نگفتم گذاشتم شوهرم جوابشوبده خانوادمم یسالی بوداسباب کشی کرده بودن کرج من تواین شهرازخانوادم دیگ کسیونداشتم شوهرمم ک رفت بعضی وقتامیرفتم خ بابام کرج میموندمومیومدم.دوماه پیش سرقضیه پول خواهرشوهرم باهمسرم بحثش شد شوهرم مرخصیش تموم شدوبرگشت سرکارش عصرعیدقربان بودیهوواردخونه شدبخاریش خونه مابودبرداشت پرتش کرداونوروگفتم ابجی خیره چرااینطورمیکنی شروع کردفحاشی توج...برادرمویادمیدی توخواهرت عله متدرت بله پدرت فلانه پدربزرگم ک مرده بودوفحش دادمن گفتم حرف دهنتوبفهم رفت چاقوبرداشت اومدسمتم یهوهمشون ریختن داخل ک نزارن دعواکنیم موهاموکشیدزدازسینم کبودشدآخرشم پرتم کردتوبوفه پاموشیشه بریدتاندون پام پاره شدزنگزدم شوهرم اومدخودشوتو۴ساعت رسوندمنوبردن اتاق عمل اون ازترسش رفت گموگورشد۴۰روزپای من بسته بودهیچکس ازخونواده شوهرم نیومدن بهم سربزنن اخرشم مادرشوهرم گفته بودهرکی پسرشودیدحق نداره دیگ باهاش حرف بزنه .ماناچاراقبل عاشوراچندتاازوسایلامونوفروختیم تاپول پیش جورکردیم تونستیم کوچ کنیم بریم کرج تواین مدت ک اینجابودم توارامشم شوهرم سرعقل اومده دیروزدخترعموم زنگزدگفت خواهرشوهرم توکوچه دیدتش هرچی ازدهنش دراومده جلومردم بارش کرده ک بمن فش میداده اخرشم گفته ای خوب کردم ج...فراری دادم بیچاره میگفت توکوچه ابروم رفت منکاری نکردم فقط شوهرم جوابشودادنمیدونم چیکارکنم ازدستشون این خواهرشوهرمم ک میگم یکیشونه همشونم ازاون دستورمیگیرن یدونه هم داداش دارن ولی نمیدونم چراهمچین میکنن اونموقع نزاشتن شکایت کنم ازش گفتن خواهربرادری توببخشش ولی الان شوهرمم میگ شکایت کن نامه پزشک قانونیم دارم.ولی بایدازکاروزندگی بیفتم برم شهرمون چقدرخرج دادگاهوپاسگاه بکنم نمیدونم چکاری درسته بخام منم فحشش بدم میشم یکی مثل اوناراهنماییم کنین توروخداکدوم کاردرسته اینانمیزارن من زندگی کنم