آره پارسال زمستون با شوهرم وبچه هام داشتیم میرفتیم خونه مامانم یادمه یخ بندون بود یه آقایی جلوتر از مابود خیلیم چاق بود بنده خدا پاش سر میخوره ،میخوره زمین اینم همینجور رگباری ازش در رفت منو شوهرم خیلی جلو خودمونو گرفتیم که نخندیم ولی دخترم یهو گفت مامان آقاهه دزده تفنگ داره من صداشو شنیدم دیگه صدای شوهرم بلند شد آقاهه هم فرار کرد طفلی باز میخواست بخوره زمین
وای وای...یه سری عروسی دعوت بودیم با دوستم...خلاصه کلی به خودمون رسیدیم و سبد گل گرفتیم بردیم.رفتیم داخل تالار دیدیم همه غریبه ن.کاشف به عمل اومد دوستم تاریخ رو اشتباه دیده و ما روز بعد عروسی رفته بودیم