چند روزی هس شوهرم گیر داده بیا برو خونه مامانت اینا
اونا بهت برسن اینجا موندی همش غر میزنی
خونه مامانم یه شهر دیگه پونصد کیلو متر از ما دوره بعدشم من دوتا بردار مجرد هم دارم که خب دوس ندارم با این وضعیتم برم اونجا تازه مادرمم دستش درد میکنه من برم سربارشون بشم اخه
گفتم من تو خونه خودمون راحترم بعدشم اینهمه مسافت تو ماشین خطرناکه خب واسه زن حامله اونم من ک اینهمه حساسم
امروز ظهر ما غذا داشتیم از دیشب من داشتم گرم میکردم .یه هو دیدم اشغالا رو نبرده بیرون بهش گفتم الان چند روزه دارم میگم اینا رو ببر سنگینه و گرنه خودم میبرم . شروع کرد داد و هوار منم گفتم خیلی دارم مراعاتت رو میکنم از روزی ک گفتم نمیخوام برم خونه مامانم اخلاقت عوض شده
اونم ورداشت گفت خانواده ات محل سگ هم بهت نمیدن
رفت تو اتاق درو کوبید بهم گرفت خوابید منم زیر گاز و خاموش کردم رفتم خوابیدم یه اتاق دیگه
پاشد غذاشو خورد و رفت
خیلی دلم میخواد بلیط اتوبوس بگیرم برم اما از واکنشش میترسم