من کلا آدم جدی هستمو در رابطه با خانواده همسر همیشه جدی بودم ک حدود رو حفظ کردم...سعی کردم همیشه خودم باشم...وقتی کاری میخوام براشون بکنم اول از خودم میپرسم آیا واقعا دوست دارم اون کار رو بکنم ؟اگه جواب نه هست خیلی راحت اون کار رو انجام ندادم...در کل از همون اول روالم دوری و دوستی بوده...
هیچ توقعی ازشون ندارمو اگر هم اونا توقعی داشتن خیلی راحت بی محل کردم...
دوس نداشتم خونشون ظرف بشورم و نشستم..
دوس نداشتم بیشتر از هفته ای یک بار ببینمشون و ندیدم..
دوس نداشتم پر حرف باشم خونشون و هیچ وقت پرحرفی نکردم..
دوس نداشتم مدام تلفنی در ارتباط باشیم و نیستیم...
البته دلایلی هم دارم...
چون دیدمخودشون بسیار با سیاست و اهل حساب کتاب و فوق العادهمهر طلب هستن( مهربان نه!مهرطلب) ینی کاری که میکنن توقع دارن عین اون کار براشون انجامبشه...نه از سر مهربونی!انگار یه جور معامله...منم خودم رو درگیر بازیشوننکردم هیچ وقت...
مثلا سر ازدواج ما کامل خودشون رو کشیدن کنار و تمام مخارج با همسرم بود چون فرموده بودن ما بین بچه ها فرق نمیذاریم ولی سر ازدواج دخترشونحدود صد ملیون جهاز دادن...
منم متوجه شدم که همون اول درست فکر میکردم و کار خوبی کردم که هیچ وقت قاطیشون نشدم و صمیمی نبودم و الان حسرت چیزیو ندهرم و بابت مهربونی زیاد یا مایه گذاشتن زیاد خودم رو سرزنش نمیکنم.