2737
2734
عنوان

در پشت پرده چه میگذره

| مشاهده متن کامل بحث + 226260 بازدید | 2024 پست

داستان #عقاب ❤️🦅

#قسمت_پانزدهم-بخش نهم






عزیز گفت : خدا بهش کمک کنه و به این مردم عقل بده ..این مملکت رو همین مردم دنبال رو خراب کردن ..

مردمی که با شعار تحت تاثیر قرار می گیرن و خودشونم نمی دونن چی به صلاحشونه مستحق هر جور ظلمی هستن ...

مثل مصدق کم نبودن و نیستن ...ولی این مردم حق رو نمی خوان چون سودشون در ناحقی و ظلم هست ...

اونا نمی دونن که این سود جویی اونا چه بلایی سر این مملکت میاره ...

وقتی ما رسیدیم دفتر شیخ و از در ی که باز بود وارد شدیم ..جز ویرونه ای  ندیدیم ..

همه جا بهم ریخته بود و کاغذ های زیادی توی حیاط بخش و پلا بود ..

می گفتن تیر اندازی هم شده چند نفر رو گرفتن و دونفرم بد جوری زخمی شدن ...

عزیز ترسیده بود ؛دست منو گرفته بود رها نمی کرد ..دوباره برگشت توی خیابون ..

طوری رفتار می کرد که نمی دونست چیکار باید بکنه و از کی بپرسه ..

مسافت زیادی رو منو با خودش کشوند و یک درشکه گیر آوردیم سوار شدیم ...

آدرس داد و نشستیم ...وبه محض اینکه درشکه راه افتاد عزیز چادرشو کشید سرشو زار زار گریه کرد ...





ادامه دارد






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

داستان #عقاب ❤️🦅

#قسمت_شانزدهم-بخش اول









خیلی اون زن رو دوست داشتم ..

شاید به اندازه ی مادرم توی اون سالهای تنهایی و یاس فقط  اون  به دادم رسیده بود ..

در حالیکه اشک توی چشمم جمع شده بود دستشو گرفتم وگفتم : عزیز تو رو خدا گریه نکن ..چی شده ؟ برای چی اینقدر ناراحتی ؟ همینطور که با دست دیگه اش اشکشو پاک می کرد دستم رو محکم فشار داد و با محبت  گفت : تو خودتو ناراحت نکن  قربونت برم خدا کنه اتفاق بدی نیفتاده باشه با اون دل کوچکت دعا کن آذر و شوهرش سالم باشن ..

باید برم ببینم به سرشون چی اومده ..درشکه تا یک جایی ما رو برد اما  خیابون ها شلوغ شده بود  و راهه رفتن درشکه نبود   ...

دهنه ی اسب رو کشید و رو کرد به ما و گفت : از این جلوتر نمیرم ..

مردم وحشی شدن دارن همدیگر رو می کشن معلوم نیست چه خبره دیروز می گفتن با خون خود نوشتم یا مرگ یا مصدق ..امروز میگن مرگ بر مصدق ...

پس اونا کجا رفتن و اینا کین ؟ افتادن به جون و مال مردم زود باشین پیاده بشین ؛باید برگردم ...







داستان #عقاب ❤️🦅
#قسمت_شانزدهم-بخش دوم






من از همون جا جست زدم پریدم پایین و دست عزیز رو گرفتم تا بتونه پیاده بشه ....
اون مچ دست منو گرفت و  با عجله گفت : بدو یوسف از من جدا نشو باید خودمون رو برسونیم خونه ی آذر  ..
یکم جلو تر درگیری شدیدی بود ؛   یک عده شعار می دادن و عده ی دیگه خراب کاری می کردن و همدیگر رو با چوب و چماق به قصد کشت می زدن ..
کسانی رو می دیدم که بی رحمانه و بی دلیل  شیشه ی مغازه ها یی که بسته شده بودرو می شکستن و بدون ملاحظه همه چیز رو از بین می بردن و فریاد می زدن
زنده باد شاه ...
مرگ بر مصدق ..
و من با تمام بچگی می فهمیدم که اونا آدم هایی هستن که از هیچ کدوم از اون دو نفر شناخت کافی ندارن ...
خلاصه هرج و مرج عجیبی بود  ...بلند داد زدم تا عزیز بشنوه و گفتم: عزیز  ممکنه ما رو هم بزنن..بیا از اینجا بریم ...
همینطور که می دوید گفت : چیزی نمونده بیا زیر چادر من چاره ندارم باید برم ...
گفتم : من  برای شما ناراحتم ...هیچ زنی اینجا نیست ..این مردا وحشی شدن نکنه بلایی سرت بیارن ...
ولی اون دیگه گوش نمی داد و همچنان میرفت ...







#ناهید_گلکار
@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #عقاب ❤️🦅

#قسمت_شانزدهم-بخش سوم







یک مرتبه یک عده آدم هایی که همه سیبل کلفت و لات بودن با چماق هایی که دستشون بود اومدن بطرف ما ..

مثل اینکه مقصد خاصی رو داشتن ولی منو و عزیز سر راهشون بودیم ...

تا اومدیم به خودمون بجنبیم دستم رها شد و از هم جدا شدیم ...

از ترس اینکه زیر دست و پا له نشم   فرار کردم گوشه ی دیوار ...اما دیگه عزیزرو ندیدم   ...

دستم رو گذاشتم روی سرم و به همون حال موندم ....به محض اینکه اونا رد شدن  بقیه هم دنبالشون راه افتادن و یکم خیابون خلوت شد ..

بلند شدم ببینم  عزیز کجاست  ..ولی نبود ..مثل دیوونه ها شده بودم از لابلای ماشین های سوخته و شیشه خورده ها رد می شدم و هر طرف رو نگاه می کردم ..

ولی اون نبود بغض کردم و به فکرم رسید برم یک گوشه و همون جا بمونم تا عزیز پیدام کنه ..

کنار یک مغازه برجستگی سیمانی بود که اون روزا برای نشستن  مشتری درست می کردن ..

روش نشستم ..







داستان #عقاب ❤️🦅
#قسمت_شانزدهم-بخش چهارم





مدتی گذشت و هر لحظه  هراسم از اینکه عزیز پیدام نکنه و بدست این اوباش کشته بشم بیشتر می شد ..
نه پول داشتم و نه درست خونه ی آقا رو بلد بودم ...اما حتم داشتم که عزیز منو تنها ول نمی کنه و بره ..
ظهر شده بودو پاسبان ها  خونسرد اومده  بودن و گشت می زدن ..
یعنی اوضاع رو توی دستشون گرفتن و این مسخره ترین چیزی بود که اون روز دیدم ....
هوای گرم تابستون و آفتابی که صورتم رو می سوزند باعث نشد که من از جام جم بخورم ...در حالیکه بی کس و تنها توی خیابون چشم براه مونده بودم  ..
حالا  بیشتر از همیشه احساس یتیم بودن بهم دست داد  ؛ و از این فکر به وحشت افتادم و بغض کردم  ؛؛اگر عزیز پیدا نکنه ؛کسی به فکر پیدا کردنم نمی افته ..هیج کس  نگرانم نیست ...
حالا توی این شهر چیکار کنم ؟ با خودم گفتم یوسف تو عقابی تازه داره نُه سالتم میشه بچه که نیستی خودت برو خونه ی ارباب رو پیدا کن ..نه یوسف  نباید عزیز رو اینجا تنها بزاری اگر تو بری اونا می فهمن که من مریض نبودم و به عزیز شک می کنن ؛ صبر می کنم تا خودش برگرده ...








#ناهید_گلکار
@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
2731

داستان #عقاب ❤️🦅

#قسمت_شانزدهم-بخش پنجم








بشدت گرسنه شدم تازه من صبح هم چیزی نخورده بودم ولی دو سه ساعت دیگه دوام آوردم شاید عزیز بیاد ولی دیگه نمی تونستم گرسنگی رو تحمل کنم ..

مردم دسته دسته دور هم جمع شده بودن و از این شلوغی حرف می زدن ..می گفتن این شورشی ها رفتن در خونه ی مصدق قیامتی به پا شده  ...

کم کم سر و کله ی صاحب مغازه هایی که مورد حمله قرار گرفته بودن پیدا شد ...بیچاره ها خیلی خسارت بهشون خورده بود و همه اونقدر ناراحت بودن که نمی شد باهاشون حرف زد از ترس فرصت نکرده بودن کرکره ها رو پایین بکشن  ...

از درِ دکان ها رد می شدم و به صورت صاحبش نگاه می کردم ببینم از کی می تونم کمک بگیرم ..چشمم افتاد به مردی میون سال و لاغرکه سبیل قیتونی داشت و آدم تمیزی به نظرم رسید ....

رفتم جلو و مادبانه سلام کردم و گفتم : آقا می خوای کمکتون کنم ؟..من می تونم زود همه چیز رو برات جمع و جور کنم ..

گفت برو بچه سراغ کار خودت ؛؛حوصله ندارم ..بر پدرو مادرشون لعنت ..بر جد و آبادشون لعنت ..پدر سوخته ها ..

ببین چه بلایی سرم دکانم آوردن ..







داستان #عقاب ❤️🦅
#قسمت_شانزدهم-بخش ششم







گفتم : دست تنها  که نمی تونین؛ بزارین  کمک کنم ..شما فقط یک جارو بهم بده دیگه کاری نداشته باش ..
نگاهی به من انداخت و گفت: گدا که نیستی پس چی می خوای ؟
گفتم : هیچی نمی خوام ...
گفت : اگر اینطوره باشه  اونجاس برو بردار ببینم چیکار می کنی ..فورا دست بکار شدم تند و تند خورده شیشه ها رو جمع کردم و ریختم توی یک سطل و اونم روی پیشخون و خوراکی ها رو تمیز می کرد که نکنه خورده شیشه توی اونا ریخته باشه ..
با اینکه خیلی گرسنه بودم ولی چیزی نگفتم ...
وقتی همه جا تمیز شد به من گفت : باریکلا چه پسر زرنگی ..حالا بگو برای چی به من کمک کردی هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیره ؛؛ پول می خوای ؟
با اعتماد به نفسی که داشتم خیلی جدی  گفتم : نه آقا دلم براتون سوخت ..
عزیزم رو توی شلوغی گم کردم منتظرم بیاد و پیدام کنه ..
با خودم گفتم یک کمکی هم به شما کرده باشم من پسر با عرضه ایم همه اینو می دونن ..
مثلا از گرسنگی بمیرم به کسی نمیگم یک لقمه نون بهم بده ..
همین الان از صبح چیزی نخوردم ولی صبر می کنم تا عزیزم بیاد نه؛ نه , از کسی چیزی نمی گیرم طاقتم زیاده  ..
به خدا آقا توی شلوغی گمش کردم ...








#ناهید_گلکار
@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #عقاب ❤️🦅

#قسمت_شانزدهم-بخش هفتم







خنده ای گوشه ی لبش پیدا شد و گفت : نون و ماست می خوری ؟

گفتم : نه آقا نوش جان خودتون بخورین عزیزم هر آن پیداش میشه ...

گفت : حالا بیا مهمون من باش خسته شدی من روی تو رو زمین ننداختم توام روی منو زمین ننداز ..

گفتم : چشم آقا حالا که اصرار می کنین می خورم ...فقط برای اینکه روی شما رو زمین نندازم ....

گفت : باشه دستت درد نکنه بیا بشین اینجا الان برات میارم ...

کمی بعد یک کاسه ماست و دوتیکه نون توی سینی گذاشت جلوی من ....و با ولعی که من اونا رو خوردم فهمیده بود چقدر گرسنه هستم ...

ته کاسه رو نون کشیدم و گذاشتم دهنم و همینطور که می جویدم گفتم دست شما درد نکنه ..شما مرد خوبی هستی ...

بازم یک لبخند گوشه ی لبش نشست و رفت پشت پیشخون و توی یک کاغذ ی که بشکل قیف در آورده بود نخودچی و کشمش ریخت و داد دست من و گفت : راست میگی گمشدی ؟

گفتم : نه آقا من گم نشدم عزیزم گمشده ..

من و اون اینجا بودیم ..من هنوز اینجام اونه که یک مرتبه نا پدید شد ...

گفت : خیلی خوب می تونی پیش من بمونی تا پیدات کنن سرتم با این نخودچی و کشمش گرم کن ...

به نظرم پسر خوبی میای ...اسمت چیه ؟








داستان #عقاب ❤️🦅
#قسمت_شانزدهم-بخش هشتم






گفتم : یوسف ...
گفت : عجب ..کجا زندگی می کنی ؟
گفتم : پیش عزیزم ...
گفت : عزیز مادرته ؟
گفتم : نه خیر مثل مادرمه ..اونم پیش یک نفر کار می کنه ..پرسید پیش کی ؟
از اونجایی که می دونستم غلامحسین خان توی این کار دست داره اسمشو نیاوردم تو عالم خودم فکر می کردم اگر بگم فکر می کنن منو و عزیز هم با اون همدستیم ...
گفتم : پیش ارباب ...
گفت : اونجا رو بلدی ؟
گفتم : بله آقا بلدم منتظره عزیزم هستم اون منو ول نمی کنه حتما میاد سراغم ...
گفت : به من بگو میرزا حسن ...
گفتم : میرزا می تونم از اون کوزه آب بخورم ؟ گفت : آره ؛آره بخور....
بعد از خوردن یک کاسه آب که دلم حال اومد ؛ همون جا جلوی دکان  نشستم و به حرف های سیاسی مردم گوش می دادم به نظرم احمقانه اومد اونا طرفدار مصدق بودن و مخالف شاه ..
ولی هیچ کاری نکردن همه حرف می زدن ...ور ؛ور ...ور  ..
اونا می گفتن ممکنه امروز مصدق رو بکشن ..
ولی بازم حرف می زدن و سیگار می کشیدن و توی پیاده رو زیر پاشون خاموش می کردن ...








#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #عقاب ❤️🦅

#قسمت_شانزدهم-بخش نهم







تا خبر سقوط مصدق همه جا بخش شد و بازم مردم داشتن  در موردش حرف می زدن و افسوس می خوردن .....

احمق ،، و این تصور من از پوچی ذهن اون آدم های ترسو و یاوه گو بود .

دلم برای عزیز که اونقدر مصدق رو دوست داشت سوخت ..و نگرانش شدم که نکنه بلایی سرش اومده و یا سر دختر و دامادش ...

تا اون زمان همیشه به فکر خودم بودم که چطوری گلیمم رو از آب بکشم ولی با اینکه شرایط خوبی نداشتم برای عزیز و خانواده اش نگران بودم ...

شب شد و چشم من براه و دلم در التهاب تنهایی شب و بی کسی ...

عزیز نیومد که نیومد ...میرزا تا اون موقع شیشه های دکانشو انداخته بود ..

توی یک کاغذ چند تا دونه خرما گذاشت و داد دست من و گفت : بگیر بخور؛  شماره ای از کسی نداری ؟ من باید برم خونه ..خیابون امن نیست نمی تونی اینجا بمونی یک بلایی سرت میارن  ..







داستان #عقاب ❤️🦅
#قسمت_شانزدهم-بخش دهم





پاسبان ها مونم که می ببینی ؛؛عرضه ای ندارن وایسادن و نگاه کردن ..
گفتم : نه تا حالا فکر نکرده بودم شماره ی خونه رو یاد بگیرم ....
گفت : می خوای امشب بریم خونه ی ما بخوابی صبح دوباره بیا ...
گفتم : نه ممنون صبر می کنم ...اون فورا درِ دکانشو بست و قفل کرد و نگاهی با تاسف به من انداخت و رفت ..
و مدتی بعد جز چند تا پاسبان وسگ های ولگرد که می ترسیدم بهم حمله کنن کسی توی خیابون نبود ....
گاهی لبم از ترس بهم می خورد خودمو جمع کردم یک گوشه و با هر صدایی سرمو برمی گردندم که شاید عزیز بیاد ....
ولی خبری نشد ...
نمی دونم چقدر از نیمه شب گذشته بود که یک مرتبه یک دست خورد توی پشتم و با وحشت از جا پریدم ..



ادامه دارد





#ناهید_گلکار
@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

یعنی کی بود عزیز اومد؟؟؟؟🙄


وزن اولیه ۱۱۱.۶۰۰  🤕😮‍💨😬  وزن هدف ۷۰ کیلو😍🥰 هدف اولیه تا فرودین ۱۴۰۳ ... ۹۵ کیلو. 😎😎😎من می تونم💪💪💪💪   تیکر هدف اولیمه                   کاش این مردم می‌فهمیدند حالی که پریشان است آرامش میخواهد نه سرزنش😒😔 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم  نگران فردایت نباش _خدای دیروز و امروز ، خدای فردا هم هست._ما اولین بار است بندگی میکنیم ولی او بی زمانی است که خدایی میکند ! _ اعتماد کن به خدایی اش ...
2738

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز