قبلش کلا میخواسم بی حس شم و وقتی آلا بدنیا اومد هوشیار باشم ..و کلا فضای اتاق عملو دوس داشتم .. ولی چون یه سوند مسخره حالمو خراب کرده بود گفتم نمیدونم بنظر خودتون هرکدوم بهتره رو انجام بدین ..
دکترم اومد و من فقط چن ثانیه دیدمش ک بهم لبخند زدیم و رفتیم تو اتاق عمل و دراز کشیدم رو تخت . .
هر کی یکاری میکرد ..یکی انژیوکت وصل میکرد یکی فشار میگرفت ..یکی هی پامو بلند میکرد نمدونم نکبت داشت چیکار میکرد😒فقط یه لحظه سرمو بلند کردم گفتم چیکا میکنی؟ ک دکتر بیهوشی سرمو چسبوند ب تختو گف صبر کنید من اینو بیهوش کنم .. یه ماسک گذاشت جلو دهنم .. و دیگه یادم نیست تا وقتی بهوش اومدم
فک میکنید اولین سوالم چی بوده؟ بچم کو؟ بچم سالمه؟ نه😂 گفتم وقتی بیهوش بودم شکممو فشار دادین؟یکی گف نه مگه مرض داریم؟ گفتم نمیدونم اخه میگن بعد جراحی شکمو فشار میدن ..گفت اره دادیم ..خیالم راحت شد بعد گفتم بچم کو ؟ سالمه؟ گفتن اره الان میبریمت بیرون .. عصن نمیدونم کی بود فقط صداش میومد
یه چیزای تاریم یادمه که آلا رو اوردن شیرش دادم ..
بعدشم اومدیم بیرون و اونجاهارو هم یادم نیس
خیلی منگ بودم ..
یادمه نکبتا اومدن کلی شکممو فشار دادن و الکی گفته بودن فشار دادیم .. خیلی دردش وحشتناک بود ..مامانم دستامو گرفته بود اونا فشار میدادن😥
بعد یکی اون وسط گف دعا کن الان .. اگه نمیگفت انصافا یادم میرفت
کلی دعا کردم مخصوصا برای اونایی که منتظر مثبت شدن بی بی چکن