2777
2789

من بیشتر از زندگی خانم عاشق باخبرم و بیشتر زندگی اون را تعریف می کنم تا به عشقش بعد از سی سال رسید

هر قسمت زندگیش را تو یه پست جدا می ذارم، اینجوری خودم بهتر می تونم تعریف کنم

متاسفانه از قبل تایپ نکردم لطفا صبور باشید


این خانم (اینجا مینا می ناممش) وقتی که چهارده سالش بوده عاشق پسر جون همسایه (سعید) می شه ولی چون پسر خیلی جون بوده موقعیت ازدواج نداشته.

مینا خانواده پرجمعیتی داشته و در این دوران پدرش به اولین خواستگارش (محمد) جواب مثبت می ده. محمد پسر فامیل نزدیک ما بود پسری قد بلند و خوش تیپ ولی امان از دل مینا که عاشق یکی دیگه بود. محمد شرایط خوبی داشت خونه و کار دولتی. از نظر همه موقعیت خوب ازدواج از نظر مینا که عاشق بود اینطور نبود. خلاصه فکر می کنم وقتی مینا فقط پانزده سالش بوده با محمد ازدواج می کنه 

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

بعد از ازدواج زندگی آرومی داشتن. همسایه ما بودن. مینا همون سال اول باردار می شه و خدا یه پسر بهش می ده پسرش کپی باباش هست عین قرص ماه

زندگی معمولی و آروم خودشون را می گذروندن که دو سال بعد مینا دوباره باردار می شه. من کوچیک بودم و زیاد می رفتم خونشون واقعا زندگی بدون دعوا و سر و صدا. مینا عشقش را فراموش نکرده بود ولی مسالمت آمیز زندگی می کردند. محمد خیلی اخلاق آروم و خوبی داشت

وقتی پسرشون یک سالش بود دوباره مینا باردار می شه وقتی مینا شش ماهه باردار بود خوشبختی از رو زندگیشون برگشت

وای چه روزهای بدی بود

یه روز بعد از ظهر خبر اومد که همسر مینا بر اثر تصادف فوت کرده

وای تو محلمون غوغا بود یه زن جون بیوه باردار چه زجه های که می زد، یادم می افته دلم کباب می شه

ولی بدبختی این بیچاره مونده بود. خلاصه مینا شد یه زن بیوه با دوتا بچه کوچیک با کلی چشم مرد هرزه دنبالش

تو کل سالهای که بیوه بود باید بچه هاش را با یه حقوق مستمری بزرگ کنه و در یه شهرستان کوچیک زندگی کنه

یکسال بعد از فوت همسرش پیشنهادهای مردای محله که متاهل بودن شروع شد یکی پیشنهاد ازدواج یکی سیقه یکی هم همش تو خونش را دید می زد

بنده خدا سر این قضیه خیلی عذاب کشید و تو خونه زندانی شده بود و تنها خونه ما که فامیل نزدیک همسرش بودیم رفت و آمد می کرد

چندتا خواستگار خوبم داشت ولی بخاطر بچه هاش ازدواج نکرد

با اینکه خیلی جون بود بچه های خیلی مودب و موفق تربیت کرد، ما همیشه از اینکه اینقدر مراقب بچه های فامیل ما بود متشکر بودیم

از این مشکلات بگذریم مسله حضانت بچه ها بود که افتاده بود دست پدر شوهر مادر شوهرش، آدمهای بدی نبودن ولی خیلی پیر بودن و اگه می مردن می افتاد دست عموها و مینا همیشه ترس اینرا داشت که بچه ها را ازش بگیرند

خلاصه یادم یه مدت با خواهش و التماس و پادرمیونی فامیل حضانت بچه ها را گرفت. البته عموها نمی ذاشتن حضانت بچه ها را به مادرش بدن

من امروووووز بعد از هفت ساااال دوری عشقمو دیدم...رفتیم بیستون.دیار شیرین و فرهاد.هنوزم باورم نمیشه....انگار رو ابرام.بالاخره دیدمش...هفت سال با خاطرات و عکساش زندگی کردم...خدا نصیب همه کنه این لذتو

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792