سعی میکنم تو چند تا پست همرو سریع بنویسم دوستای گلم ..من سیو سه سالمه وارد سی و چهار میشم..پنج تا بچه ایمکلا..بقیه همه خارج کشورن فقط من که آخرین بچم و بزرگترین خواهرم که حدود چهل و هشت نه سالشه و برای دومین بار ازدواج کرده ایرانیم...ماجرا ازین قراره که خواهرم روزی هزار بار به خونه من زنگ میزنه و حالو احوال منو بچمومیپرسه ظاهراً پس دوستمون داره..اما واقعا یجورایی عجیب و عقده ای نشون میده..مثلاً اگه مهمونی باشه و غذامو همه تعریف کنن و عالی باشه سعی میکنه با یه متلک ناب منو بکوبونه و تو جمع خوردم کنه ..دستپخت من همه میگن خوبه .مثلا میگه خب حالا غذاهات چقدر شد از بیرون گرفتی
هیچگاه زانو نخواهم زد حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قامتم باشد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یکم روخودت کارکن که عصبانیتت مشخص نشه وبتونی یه جمله کوبنده بش بگی.حتی توهین هم نکن اما نیمه شوخی ونیمه جدی انتقادکن به یه چیزیش.اونوقت میفهمه چقدبده خودشم این کارومیکنه
یبار چهار ماه پیش نامرتب بودم یه پوستیژ موی طبیعی داشتم گذاشتم سرم مشکی همرنگ موهام تو جمع...هی یجوری که همه بشنون بخنده میگفت ...عع موهات چقدر یدفه خوب و پر پشت شده وای چه رشدی چه مویی مال خودته..میشه دست زد؟؟اینا رو با خنده و مثلاً بامزه و شوخی میگفت...اما همه فهمیدن پوستیژه من مردم از خجالت...
هیچگاه زانو نخواهم زد حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قامتم باشد
خاله بزرگه منم به مامانم حمله هايي ميزنه اما از مال خواهر شما يه مقدار ملو تر، اما اينو همه ميدونن به خاطر اينه كه دقيقا تو همه مهمونيا اينا از سليقه و اشپزي و رفتار مامانم تعريف ميكنن و اون دو قدم عقب تره٠ همه ميگن حتي اقاجونم٠