اینا که چیزی نیست. وقتی حامله بودم. مادرشوهرم سریه حرف الکی زنگ زد باهام دعوا کرد.هی وقت نمیبخشمش کثافتو
دوستم کیسه آبش پاره شد چند ساعت درد زایمان طبیعی کشید بعد مجبور شدن سزارینش کنن چون بچه تو خطر بود . شوهرش امد جای تشکر بهش گفت عرضه زایمان طبیعی نداشتی ؟
این ک بگن بچه زشته، بگن چقدر ریزهههه این همه گنده بودی همین یه ریزه رو به دنیا آوردی
به من میگفتن بچت اصصصصصصلا شبیه حودت نیست.حیف درد زایمانت و...حرصم در میومد 😠😠😤.خب خودم دارم میبینم دیگه حتما باید شما بگی😑😡
به من میگن چرا شکم نداری چرا غذا نمی خوری نکنه دوباره بچه دو کیلویی بزایی 😭😭😭😭
من خوشبختانه مادرشوهر مثل گل می مونه و هیچ کدوم از حرفهای اینجا رو بهم نگفت ولی بدبختانه مامانم به تنهایی اندازه دوتا مادرشوهر بهم گیر داد. سه ماه بعد از زایمان پیشم بود هر دو روز یه بار دعوا داشتم باهاش سر چیزهای مختلف شیر دادن لباس بجه ....تو بیمارستان فردای زایمان زهرمارم کرد. نود درصد حرفهایی رو که شما زدید اینجا مامانم تو این سه ماه گفت بهم. واقعا متاسفانه باید بگم حالا که پیشم نیست اعصاب من و شوهرم خیلی راحت هست😕😕😔😔 چه قدر بد که آدم مادرش درکش نکنه
من سر بچه اولم خواهر شوهرم سلیطه گری کرد و یه روزی صدای شوهرم زده بود خونشون و گریه و زاری که زنت فلانه و جواب مارو نمیده و چرت و پرت پرش کرده بود بعد اونوقت شوهرم تز اونجا زنگ زد و بعدم اومد خونه و کلی دعوا کرد باهام و با مامانم که از اول همه کارامو کرده بود .هیچکدومشون هیچ کاری نمیکردن مامانم و خالم پیشم میموندن شبا و اشپزی و پدیرایی و بچه داری و حتی منو بلند میکرد از تختم چون سزارین بودم .بعد اینجوری جوابشو داد و قهر کرد و حتی نمیومدبچه مو ببینه .من همیشه میگم حلالش نمیکنم .آدم مخصوصا زایمان اول کلی شوق و ذوق داره وحساسه .ازش متنفرم .الانم که یادم میاد.عفریته .بعد میومدن مث مهمون مینشستن و میرفتن
