من و شوهرم تقریبا دو سال همکار بودم بعد تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم تقریبا دو سال هم عقد بودیم امسال ۲۹ تیر ازدواج کردیم خانواده شوهرم تو ی روستا که هزار کیومتر با شهر ما فاصله داره زندگی می کنن شوهرم دقیقا فردای تموم شدن خدمت سربازیش میاد تهران دنبال کار ینی هشت ساله که از خانوادش دوره راستش بخوایین همون موقع هم که داشتم ب ازدواج باهاش فکر می کردم یکی از پوان های مثبتش همین دوری خانوادش بود خیلی خوشحال بودم که خانوادش ازمون دور هستن حالا شاید بگید چه عروس بدجنسی که عقد نکرده ب فکر این بوده با خانواده شوهرش رفت و امد نداشته باشه من اونقدی که دور و برم دو الت مادرشوهر و بدجنسی مخاطب ر شوهر دیده بودم که همیشه ارزو می کردم کاش با ی پسر بی خانواده ازدواج کنم
ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.
قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.
تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.
حالا بگم که هر سری می ریم پدر شوهرم ب زبون بی زبونی می گه چرا اومدین یا میگه زودتر برگردین که خب ازش زیاد دلخور نمی شم چون ترجیح می ده شوهرم سرش گرم کار باشه ب فکر پول باشه کلا همه خانواده شوهرم اخلاقشون سرده اصلا با ادم گرم نمی گیرن ی جورایی غمگینن ی جو سرد و خشکه خونشون زیادم شوهرمو دوست ندارن ب خاطر اینکه شوهرم قبلا ورشکست شده و باباش پول کمک کرده بهش ابجی و داداش هاش دل خوش ازش ندارن اونجا هم می ریم صبح تا شب خونه ایم اصلا بیرون نمی ریم برا تفریح با کسی هم رفت و امد ندارن نه خونه فامیل می رن نه فامیل میاد خونه شون شیش صبح بیدارن ده شب خواب ب خدا می رم اونجا دلم می پوسه خجالت می کشم سر سفره شون خودشون کم غذان مادرشوهرمم می شینه کنارم خودش هیچی نمی خورم فقط نون خالی می خوره و ب من نگاه می کنه
همه غینا رو تعریف کردم که بگم تازه چهل روزه از پیش مادرشوهرم اینا اومدیم شوهرم گیر داده این پنج شنبه باید بریم روستاشون ینی هزار کلیومتر راه بریم هزار تا هم برگردیم منم که دل خوش از خانوادش ندارم الانم تقریبا قهریم چون من می گم نریم اونم می گه اگه نیایی من تنها می رم در حالی که تو دوره همکار بودیم تو دو سال فقط ی بار رفت ب خانوادش سر زد حالا هر روز هر روز می گه دلم تنگ شده بریم اونجا در حالی که زیادم تحویلش نمی گیرن
میدونم رفتارشون بده اما ببین تو الان اگه بخوایی ب همسرت بفهمونی باهات بد رفتاری کردن آدم بده میشی تو ...
اصلا نترس و حتما تنها بفرستش بره.مطمئن باش كلي دلتنگت ميشه و ديگه از اين پيشنهادا بهت نميده.منتها نزاري با دلخوري بره.حتما قبل از رفتنش يه رابطه خوب هم باهاش بگير تا با خاطر خوش بره.
اصلا نترس و حتما تنها بفرستش بره.مطمئن باش كلي دلتنگت ميشه و ديگه از اين پيشنهادا بهت نميده.منتها نز ...
ی دلم می گه بذارم بره ی دلم می گه نذار بیشتر نظر خودم اینه بذارم بره فقط ترسم غز اینه که عادت کرده شه الان هی با زبون خوش و مهربپنی می خوام رامش کنم که منصرف شه می گه الان بریم دیگه تا عید نریم ولی می دونم باز فردای برگشتنمون می خواد دلش برا مامانش تنگ شده قبلا اصلا حتی تلفنی باهاشون غرتباط نداشت از وقتی عقد کردیم محبتش گل کرده
عزیزم پشت همسرت رو خالی نکن مطمئن باش وقتی از یه سمت محبت ببینه از یه سمت بی توجهی میاد سمتت ...
ببین من از فرق گذاشتناشونم بیزارم دامادشون می پرستن بعترین غذا و پیوندی رو می ذارن جلوش برا من نه بین شوهرم رم و خواهرش هم فرق می ذارن اون دوست دارن ولی مسعود نه هر سری کلی سوغات و میوه و میدن ب خواهرش ما رو دست خالی راهی می کنن
به نظر من با همسرت برو و هیچوقت تنها نفرستش بذار اونا فکر کنن همسرت بدون تو جایی نمیره. تازه بعد 40 روزه دیگه اونم تو مهمونی میری خوبه اونا بیان بمونن خونه ات؟