2737
2739
عنوان

خاطره ی زیبای زایمانم+دعایی که اجابت شد

| مشاهده متن کامل بحث + 31336 بازدید | 336 پست

۲۴_یه شب بیمارستان بودم و فرداش که مرخص شدم شبش همه اومدن خونمون دیدنم(توصیه میکنم بگید تا ده روز کسی نیاد دیدنتون یا شرایطی فراهم باشه که زائو و بچه تو اتاقی که کسی نیاد توش اصلا باشن) همه ی خاله ها و دایی ها اومدن. پسرمو یه بلوز شلوار نخی پوشونده بودیم و روشم  اصلا ننداختیم ولی همه اومدن تو اتاقی که من و بچه بودیم جمع شدن و اتاق هوا گرفته بود و دم کرده بود به شدت. لپای بچه شده بود لبو. اصلا بیدار نمیشد شیر بخوره در واقع از گرما بیحال شده بود  ولی همه میزاشتن به حساب خواب نوزادی.من گریه میکردم و میگفتم چرا بیدار نمیشه شیر بخوره ولی به من میخندیدن. آخره شب که همه رضایت دادن و رفتن. بچه یه ذره جون گرفت، پنبه خیس میکردم میکشیدم به لپاش یه مک میزد. الاهی بمیرم بچم از گرما بیحال بود. خانما نکنید توروخدا ظلم نکنید به بچه هاتون😢😢😢😢 خلاصه.....

۲۵_فرداش یه مامای با تجربه و بازنشسته رو دعوت کردیم اومد خونه بچه رو معاینه کنه گفت خیلی خوبه سالمه و یه سری چیز آموزش داد. گفت محیطش گرمه خنکش کن. و زردی داره ولی خیلی نیس شب که خنکه ببرش آزمایش زردی. شب بعد از افطار رفتیم آزمایش. بازم همه میگفتن لازم نیس😐😣😐 و بچه را سوراخ سوراخ میکنن نبرش اینکه چیزیش نیس، خدا رحم کرد گوش نکردیم به حرفشون...

رفتیم بیمارستان آز گرفت ، منم پشت دره آزمایشگاه به خاطر یه سوزن کوچیک که کف پا میزنن گریه میکردم و نمیدونستم چی در انتظاره😢 . گفت ۲۵ ، یا امام حسین چقدر بالا. این بچه که زرد نیس.‌زنگ زدیم به همون مامای باتجربه یه آدرس دیگه داد گفت برید اونجا دقیق تره و بچه تون زردی داره ولی نه اینقدر‌. رفتیم اون یکی  بیمارستان گفت ۱۸. خیالم راحتتر شد ولی بازم بالا بود و نیاز به بستری بود. گفتن باید برید بیمارستانی که زایمان کردی و اونجا بستری کنی یعنی همون بیمارستان اول و منم همینطور در حال گریه ، مستقیم رفتیم بخش اطفال ،دکتره شیفت گرفتش از من بردش یه اتاق اون پشت و.....


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

آفرین مامان شجاع☺️

مرسی ک انقدر سریع ، متن تایپ شدتونو  برامون گذاشتید....

ماه هاست دنیا دارد ضدعفونی می شود                                                       گویی مهمان ویژه ای  در راه است ....

۲۶_ و از دستش این بار خون گرفتن 😢الاهی بمیرم پسرم سوراخ سوراخ شد و من چقدر گریه کردم، وقتی داشتن ازش رگ میگرفتن صدای گریه ش بخشو برداشته بود نصفه شب بود، داشتم دق میکردم به خدا. بدترین حس دنیا بود، تا به حال همچین حجم ناراحتی رو تحمل نکرده بودم دو روز بود از زایمانم میگذشت ، از شدت ناراحتی دل و کمرم درد شدیدی گرفت و میلرزیدم‌و اشک‌میریختم به هیچ روشی آروم‌نمیشدم داشتم غش میکردم شوهرم زوری یه قلپ آب کنسرو آناناس ریخت تو حلقم که غش نکنم.من گریه، مادر شوهرم و مامانم هم گریه میکردن خیلی حالم بد بود ۲۰ دقیقه پیوسته گریه میکرد پسرکم،از دکتره میپرسیدم چشه؟ ریلکس میگفت چیزی نیس دارن ازش رگ میگیرن😭😭😭. دکتره پسرم جوون بود و بی تجربه و اصلا اهل ریسک نبود. راه آخرو اول میخواست بره. ولی به شدت دلسوز بود و دکتر خوبی بود. به ما گفت آزمایشگاه زردیشو ۲۴ اعلام کرده و من پیشنهادم تعویضه خونه😢.ای خدا ، یا امام زمان من به خاطر یه سوزن کوچیک که کف پاش خورد داشتم گوله گوله اشک میریختم داشتم دق میکردم حالا چی میشنوم😢.هر لحظه داشتم چیزای بدتر میدیدم..

2728

۲۷_ زنگ زدیم با چند نفر پزشک و پرستار مشورت کردیم، جریانو شرح دادیم و مشورت کردیم، شوهرم کشوندم کنار گفت قوی باش تا آدم بتونه بات حرف بزنه یه برگه نشونم داد گفت اینو هر دو باید امضا کنیم رضایت نامه س ، به نظرت چیکار کنیم ؟ باورتون میشه انقدر ناراحت بودم اون موقع که انگار تو حافظم ثبت نشده، نمیدونم چی گفتم به شوهرم ولی در نهایت با توجه به آزمایش ۱۸،رضایت دادیم که یه شب تو ان آی سیو تو دستگاه باشه و سرم بش بزنن. بعد از بستری، بازم دکتره میگفت من نظرم تعویضه خونه، ولی نمیتونم بی رضایتتون کاری کنم،بعد از بستری با صورت پف کرده از گریه گفتم میتونم ببینمش؟ دکتر گفت ان آی سیو  بستریه ولی چون حالت بده اجازه میدم لباس مخصوص پوشیدم و با زانوهای لرزان رفتم تو. دیدم پسرک کوچولومو چشاشو بستن و لخت تو دستگاهه یه سرم به دستش یه سرم به مچ پاش😭.

ای خدا چرا نمیمیرم؟ دکتره اومد گفت نمیخوام تو این حالت سرزنشت کنم ولی چرا تا دیدی بیحال و حس کردی زرده نیوردیش آزمایش؟چرا گرمش کردی؟ چی میگفتم؟ 😢😢😢(بازم میگم نذارید کسی بیاد دیدنتون ۱۰ روز اول)

بم گفت چرا رضایت ندادید برا تعویض خون؟ منم اصلا تو حال خودمنبودم گفتم تصمیم گیرنده نهایی شوهرمه

دکتر به شوهرم گفته بود با دستگاه و سرم زردی میاد پایین ولی ما میخواییم زیاد بیاد، اگه صبح ساعت ۶ آزمایشش زیره ۲۰ بود میتونیم گزینه ی تعویض خونو حذف کنیم و بش فک نکنیم، در واقع گفته بود خیلی امیدوار نباشیم.

معجزه ی زندگیم اینجا بود که در ادامه میگم بهتون..

۲۸_با چشم گریون و بدون پسرم اومدم خونه که وسیله بردارم و برگردم. گریم یک ثانیه هم قطع نمیشد. هرچی میگفتن برا شیرت بده گریه نکن ولی به ولله دست خودم نبود، آخه دکتره گفته بود تعویض خون یه عمله😭 ممکن بود رو مغزش اثر بزاره یا امام زمان خودت به فریادم برس😭😭😭 اون ساعتا رو خدا برا دشمنم هم نیاره😭

ماه رمضون بود شوهرم رفت حمام دوش بگیره اومد بیرون معلوم بود حسابی گریه کرده. چشما کوچولو و دماغ گنده شده بود😭.

لباس پسرمو بغل کرده بودم بو میکردم و گریه کردم. ساک خودمو و پسرمو با دلی شکسته بستم. وضو گرفتم نشستم سره سجاده نماز که نمیتونستم بخونم  ولی مفاتیحو باز کردم و زیارت عاشورا خوندم با ۱۰۰لعن  و ۱۰۰سلام. به سلاماش که رسیدم رفتم تو حیاط ایستادم به آسمون نگاه میکردم و میخوندم و اشک میریختم بین هر سلامی امام حسینو به علی اصغرش قسم میدادم ، پا درمیونی کنه  خدا پسرمو سالم به من برگردونه، تعویض خون نخواد. خدایا پسرمو به من ببخش😭 خدایا ..........

۲۹_ ۵:۳۰از خونه زدیم بیرون، رفتم بخش نوزادان گفتم خونشو دادیم آزمایشگاه هنوز جواب ندادن، شوهرم خودش رفت آزمایشگاه. ده دقیقه بعد دیدم تلفنم زنگ میزنه، شوهرم بود گفت آزمایشش شده ۱۸.

وای خدایا ممنونم ،دیگه اشک شوق میریختم و از خدا و امام حسین و امام رضا تشکر میکردم دلم میخواس همون موقه سجده کنم، برگه رو بردم خودم دادم دکتره، تا دید تعجب کرد گفت خداروشکر خیلی عالیه دیگه تعویض خون نمیخواد. شوهرم رفت خونه استراحت کنه و منم رفتم اتاق مخصوص مادران شیرده یه کمی خوابیدم.اتاق ۶ تخت بود، همه ی مادرا بچه هاشون به خاطر زردی بستری بودن، مدام از بخش زنگ میزدن به مادرای دیگه ‌میگفتن بیا بچه تو شیر بده ولی پسرمنو دکترش اجازه نداده بود از دستگاه بیاد بیرون.دلم براش تنگ شده بود داشتم دق میکردم. دوباره اشک بود و اشک. اونجا همه گریه میکردن، هم گریه میکردن هم به هم دلداری میدادن. دلم میخواس به منم زنگ میزدن. مامانم بم سر زد برام خوراکی اورد.عصرش ملاقاتی بود پدر شوهر و مادرشوهرم اومدن دیدنمون برام خوراکی آوردن. مامانمو عصر زوری فرستادم خونه و تنها شدم.😢

۳۰_ منه لوس دست و پا چلفتی نازک نارنجی حالا خودم مادر شده بودم خودم تکیه گاه بودم تنها موندم بیمارستان مدام مایعات میخوردم شیرمو میدوشیدم میدادم بخش نوزادان کاره دیگه ای نداشتم. عصر بود تلفن اتاق زنگ خورد یکی از مادرا جواب دادگفت بخش نوزادان منو میخوان، وای خدای من..... به سمت بخش پرواز کردم.رفتم تو پسرم به دستش هنوز سرم بود و به شدت گریه میکرد، بالا سرش وایسادم تا دستمو گذاشتم رو شکمش آروم شد. پرستارش اومد سرمشو درآورد و دادش دستم گفت برو عوضش کن و شیرش بده،حالا من تو عمرم نوزاد بغل نکرده بودم اونجا هم به خاطر محیط استرلیزه ش پاهامونم میکردیم تو پلاستیک و میرفتیم تو اتاق نوزادا که سرامیک بود. نوزادم لخت😣😐. هول کرده بودم.تا حالا عوضش نکرده بودم . رفتم تو اتاق تعویض پوشکشو باز کردم ولی از شدت گرسنگی نزاشت ببندمش. ملحفه رو پیچیدم دورش و نشستم شیرش دادم دکتره اومد ازم پرسید مک میزنه؟ دست و پاشو تکون میده؟ میخواست ببینه رو مغزش اثر نذاشته با خوشحالی گفتم بله همی چیش خوبه. زود ازم گرفتنش گفتن باید بره دستگاه.همینم غنیمت بود اصلا شار ژ شده بودم‌ دیگه گریم نمیومد اصلا. ولی الاهی بمیرم براش رو هر دستش بالای ده تا جای سوزن بود مچ پاشم سیاه بود😭😭😭😭شبش شوهرم اومد بیمارستان که تنها نباشم اومدیم تو حیاط نشستیم  یه کم  صحبت کردیم. و میوه خوردیم..

2738

۳۱_اون شب دیگه صدام نزدن دوباره دلتنگش شدم و اشک میریختم. هر دفه میرفتم تو بخش پرستارا دلداریم میدادن میگفتن گریه نکن خطر رفع شده صورتت باد کرده از گریه و از این حرفا😭.

فرداش دکتره صدام زد  و اینجا معجزه ی شفای پسرم برام روشن شد

دکتره اول گفت ما اصلا نداریم همچین چیزی که تو عرض نصف روز زردی ۲۴ بشه ۱۸ بعد بشه ۱۳ علاوه بر اینکه پسره شما فاویسم داره (حساسیت به باقالی). اونایی که فاویسم دارن زردیشون خیلی سخت میاد پایین و طول میکشه. روند کاهشی زردی پسرم برای غیر فاویسم هم تعجبی بود چه برسه به پسرکم.

قربون امام حسین برم.من همه ی زندگیمو از معجزه ی امام حسین، شوهرمو از امام حسین گرفتم.....


۳۲_کم کم همه مرخص میشدن و تعدادمون کم میشد،‌من داشتم تنها میشدم در عوض بیشتر از بخش نوزادان صدام میکردن، دیگه بیشتر اجازه داشت بیرون دستگاه باشه، روز آخر تو اتاق تنها بودم حوصلم سر میرفت، میرفتم تو اتاق نوزادا صندلی میزاشتم کنار دستگاهشو نگاش میکردم گاهی هم اشک میریختم. عصر همون روز پسر منم با زردی ۷ مرخص شد موقع ترخیص دکتر صدام زد و توصیه های لازمو کرد و به شدت در مورد گرمای محیط تاکید داشت بی شک گرما تو بالا رفتن زردی پسرم موثر بود

. به توصیه پزشکش چند روز پشت هم بردیمش بیمارستان از کفپاش   آزمایش گرفتیم که دوباره شده بود ۱۲ میخواستن دوباره بستریش کنن ولی نزاشتیم و دو روز تو خونه داخل دستگاه گذاشتیم ولی شکر خدا دوباره شد ۷ و هنوز بالا نرفته. سنجش شنوایی هاش هم خوب بوده فقط یه تست تکمیلی باید بدیم که یه کم نگرانم. یه اتفاقم تو ۱۷ روزگیش افتاد که میگم تجربه بشه:


۳۳_پسرم به توصیه پزشکش به خاطر زردی علاوه بر شیر خوردم روزانه ۲_۳وعده شیر خشک میخورد.. یه روز بردمش حمام (بچه ها روزا که حمام میرن بیشتر میخوابن) اون روزو تا عصر خوابید و زوری بیدارش میکردم چند تا مک شیر میخورد دیگه اعصابمو خورد کرده بود. تا شب همین بساط بود، شب چند دقیقه شیر خورد منم، بعدش در حده ۱۰  سی سی بش شیر خشک دادم و یه قاشق کوچیک آب (رو جعبه شیر خشکه نوشته بود آب بدید). و خوابوندمش، تو اتاق بودم که یهو دیدم خوابیدنی عق میزنه، سریع بلندش کردم بلافاصله به مقدار خیلی زیاد بالا آورد، خیلی زیادبود و با فشار ،جوری که از جفت بینیاش زد بیرون. دیدم دیگه نمیتونه نفس بکشه قرمز شده انداختمش رو دستم یه چند ثانیه نفس میکشید و گریه میکرد. شوهرم و مامانم اومدن از من گرفتنش، دست و پام شل شده بود میگفتم وای بچم وای بچم خدا . داشتم میمردم سریع خودمونو رسوندیم درمانگاه شبانه روزی نزدیک خونمون با پوآر بینی دماغ و گلوشو ساکشن کردن و بش اکسیژن دادن. استفراغش سفت بود و راه بینیشو بسته بود😢 خلاصه مردم و زنده شدم. شیرخشکشو قطع کردم.

این جریان تجربه شد برام که:

اولا بچه یه بار چند دقیقه شیر میخوره و سیر میشه یه بار نیم ساعت شیر میخوره و سیر میشه نمیدونم چرا اینطوریه ولی اگه چند دقیقه شیر خورد و نخواست دیگه سیر شده زوری ندید.

دوما اینکه شیر خشک و شیر مادر رو با فاصله ی کم  ندید به بچه چند نفر دیگه هم تو اینستا به من گفتن بچه شون همینطوری شد

 سوما همیشه آروغشونو بگیرید و ۲۰ دقیقه زمان بدید بشون مخصوصا اون روزای اول. اگه نزدن یه وری بخوابونید پشت سرشون چیز بزارید که برنگرده.

خلاصه که خیلی وحشتناک بود. و خدا رحم کرد 😭😭😭😭

۲۸_با چشم گریون و بدون پسرم اومدم خونه که وسیله بردارم و برگردم. گریم یک ثانیه هم قطع نمیشد. هرچی می ...

بعدا فهمیدم‌اون شب مامانم خاله هام و زنداییم هم ۴۰ تا زیارت عاشورا نذر کرده بودن و یه جا باهم خونده بودن. 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687