مخصوصا اونایی میگم که شکست عشقی خوردن
صحنه بد
یادم نیست کی دیدمش دلم رو سوزوند چوبش رو خورد
من تا حالا عاشق نشدم...
چند ماه پیش تو اتاق نشسته بود در رو بستم
سؤالت بکر بود
پسر عمم بود...تو مجلس عروسی داشتم با پدر شوهرم دست میدادم و حال و احوال میکردم یهو دیدم پشت سرم چندمتر اونور تر نشسته بود دوتا دستاشم ب هم قفل کرده بود ی نگاهی میکرد ک بیشتر دلم برا خودم سوخت
ما قرارآخر نداشتیم نمیدونستیم دیگه آخرین باره ولی هنوز توذهنمه وفراموش نمیشه آخرین دیدار
حدودا چهارسال پیش فکر کنم وایستاده بود روبروم و خیلی نگام میکرد ولی دیگه انگار دوستش نداشتم
چشم تو چشم دسته بچم تو دستم 🙄
البته من عشقه اون بودم چند سااال ، خیلی مبخواست منو
ما خیلی باكلاس بودیم عین خارجیا با آرزوی موفقیت و خوشبختی از هم جدا شدیم حتی گفت هو موقعی هر كاری داشتی میتونی رو من حساب كنی
البته ما با هم دوست نبودیم با هیشکی دوست نبودم کلا
من اصلا انگار به دلم افتاده بود دیگه نمیبینمش
یک ثانیه پیش
لخت کنارم دراز کشیده فیلم میبینه
خدایا شکرت ک باهم ازدواج کردیم در کمال سختی
