2733
2739
عنوان

بهترین یا سخت ترین قسمت دوران بارداریتون رو به خاطر دارید؟

| مشاهده متن کامل بحث + 13786 بازدید | 154 پست

من هنوز باردار نیستم و هنوز هم شرایطش رو ندارم به لحاظ مالی و روحیه ، اما الان که این کامنتا رو خوندم خیلی ترسیدم ، من کارمند هستم و فقط 6 ماه مرخصی دارم اگر قرار باشه کل این مرخصی به خاطر شرایط بارداری از دست بدم انوقت چه طوری مراقب بچه باشم ؟ کسی هست که سر کار میرفته و بخواد از خاطرات بارداری با وجود سر کار رفتن بگه لطفا 

روزگار غریبی ست نازنین ...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بهترین قسمتش وقتی بود اولین بار صدای قلبشو شنیدنم. انگار با اسب میتاخت توی دلم. نمیدونی چه حس فوق ال ...

اخ گفتی .صدای قلبش برای اولین بار . تازه باور کردم حامله ام. و وقتی اولین غربالگری رفتم خواب بود انقد زدیم تا پاشد لج کرد دستشو گرفت جلوش نذاشت جنسیتشو بفهمیم😂😂

خدایا شکرت  
من هنوز باردار نیستم و هنوز هم شرایطش رو ندارم به لحاظ مالی و روحیه ، اما الان که این کامنتا رو خوند ...


من سر دخترم که حامله بودم تا یک هفته قبل از زایمان سر کار می رفتم خداروشکر مشکل خاصی نداشتم الان هم ماه شش بارداری هستم و با وجود اینکه توی این بارداری مشکلات جسمی زیادی دارم و درد لگن و واژن و کیست تخمدان دارم و برام بهتره که خونه بخوابم اما چون کارمندم از صبح تا عصر سر کار می رم تا الان که فقط دو هفته مرخصی استعلاجی گرفتم امیدوارم که بقیه اش هم به خوبی و خوشی بگذره.

2728
من سر دخترم که حامله بودم تا یک هفته قبل از زایمان سر کار می رفتم خداروشکر مشکل خاصی نداشتم الان هم ...

عزیزم امیئوارم سلامت باشی و به سلامتی این دوران تموم کنی و نی نی ت رو بغل کنی

روزگار غریبی ست نازنین ...

بهترین قسمتش شنیدن صدای قلبش برای اولین بار

و سونوی یکی مونده به آخر که با شوهرم رفته بودیم و صورتش رو قشنگ دیدیم


بدترینش هم خونریزی هفته 9-10-11 و ویار و حالت تهوع شدید از 2ماه تا 6 ماه و نیم که باعث شد کیسه صفرام آسیب ببینه


من تو چهارماه رفتم سفر و حس کردم وقتی دور وبرم شلوغه کمتر دچار تهوع میشم،یه مقدار سرمون رو شلوغ کنیم و کمتر به حالت تهوع فکر کنیم بهتر میشه.برای من اینطوری بود

خونریزیم هم به خاطر جفت پایینم بود

سلام به مادرم ... اولین وطن ... آخرین تبعیدگاه

الان 25هفته هستم خاطرات خوشم روز سونو nt بود که تکوناش و دیدم و بهم گفتم بچت دختره خیلی من و باباش خوشحال شدیم بدترینم وقتی از آزمایشگاه زنگ زدن که آزمایشگاه ژنتیکتون  high risk که فقط گریه کردم که بعد از دادن آزمایش سل فری معلوم شد دخترم سالمه حالا منتظرم به دنیا بیاد ایشااله سالم و خوب 


2738

خانم تهرانی لطف کنین تاپیک منو برگردونین، بیخودی گزارش زدن هیچ مشکلی نداشت 

❤❤دختر عزیزم میدانم گفتنش کفر است اما تو  این روز ها خدایی میکنی در سرزمینم ❤❤😍😍😍😍
سلام تاپیکتون رو در چه موردی بود؟ به چه اسمی بوده؟ بگید تا من بررسی کنم

در مورد خنده و سوتی ،هیچ مشکلی هم نداشت من نمیدونم چرا گزارش زدن تا صفحه هفت هم جلو رفته بود

❤❤دختر عزیزم میدانم گفتنش کفر است اما تو  این روز ها خدایی میکنی در سرزمینم ❤❤😍😍😍😍
در مورد خنده و سوتی ،هیچ مشکلی هم نداشت من نمیدونم چرا گزارش زدن تا صفحه هفت هم جلو رفته بود

عزیزم همون صفحه اول 3 تا پست نامناسب پیدا کردم. 

این مدل تاپیک ها همیشه به اشکال بر می خوره چون متاسفانه بعضی ها اصلا رعایت نمی کنند

خاطرات خوب: بارداری غیر منتظره من بعد از 12 سال ****واینکه تا ماه چهارم بارداری فقط من و همسرم میدونستیم وبه کسی چیزی نگفتم با وجود حال بسیار بدی که داشتم مدام دکتر وبیمارستان بودم وخانواده فکر می کردن من مریضی ناجوری گرفتم ونمیخوام به اونا بگم وناراحت بودن-روزی که متوجه شدن از خوشحالی اشک ریختن-خاطرات بد: فشار خون بالا در بارداری که مدام تحت نظر بودم و دستگاه هولتر فشار خون مدتی بهم وصل بود که با همان دستگاه برای دفاع از پایان نامه ام رفتم و وسط جلسه دفاع از استرس زیاد وفشار بالا از حال رفتم-لحظه زایمان ورق برگشت و به علت افت فشار خون بعد از دیدن روی ماه دخترم و شنیدن صدای گریه اش دیگه چیزی نفهمیدم-چشم که باز کردم همه جا تار بود و همه گریان بالای سرم ولی خدا رو شکر بعد از چهار روز مرخص شدم- برای فشار خون بالا مدام دمنوش البالو(دم کرده میوه البالو) میخوردم ولی نمیدونم چرا همش گریه میکردم

وقتی لگد میزد وسکسکه میکرد غش میکردم از ذوق وقتی غذا میخوردم و اونم سیر میشد یه پاشو سیخ میکرد شکمم مثل خربزه میشد.حتی بعد از تولدش موقع شیر خوردن پاشو سیخ میکرد😁

خیلی هم قلقلکم میداد که از خنده جیغ میکشیدم 😃

یکی از بدیهاش ماه ها احساس خفگی غیر قابل تحملی بود که انگار یه لقمه بزرگ تو حلقمه و سینه ام داره میشکنه با خون دماغ و سنگینی گوش که آخر معلوم شد افزایش اسید و ورم و افتادگی مریه نهایتا داروهای سنگین پزشک و استفاده کردم که بتونم تحمل کنم 

بلای فاجعه آمیزی سرم اومد که دیگه اصلا نمیگم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز