اقا من یه ماهه عروسی کردم
دانشجو ترم اخر فوق لیسانس حقوقم
بابام خیلی به درس خوندن ما اهمیت می داد
من و خواهر برادرامم هممون سعی کردیم خوب درس بخونیم.یکی مهمدس شد یکی دکتر شد یکی فوق لیسانس هنر گرفت خلاصه خوندیم دیگه
اینم بگم بابام بخاطر کارش تو شهرای جنوبه و در ماه یه هفته میاد خونه
حالا من از وقتی عروسی کردم هر وقت بابام زنگ میزنه بعد از احوالپرسی فقط میگه درست به کجا رسید پایان نامت چی شد.الان تو چرا درس نمی خونی.
بعد میگم خب باباهفته قبل گفتم که هنوز موضوعم تصویب نشده؟!
میگه خب بشین واسه دکترا بخون
میگم بابا جان من از مهر باید بشینم پایان نامه بنویسم دیگه وقتی ندارم.بعدشم من اصلا دلم مدرک دکترا نمیخواد میخوام بخونم واسه وکالت و برم وکیل بشم و سر کار برم
میگه نه دکترا خوبه وکیل زن خوب نیست
خلاصه همش باهام بحث میکنه درباره اهداف زندگی من و جوری شده که اسمشو روی گوشیم می بینم به جای اینکه خوشحال بشم میگم وای ددم وای ...باز دوباره بابام یاد دکترای من افتاده 😪😪
نمیدونم چیکارش کنم😥