خلاصه سریال دلدادگان

امیر میره شرکت ارغوان واسه کار  بعد میبینه ارغوان داره خودکشی میکنه نجاتش میده افسانه مامان ارغوان پیشنهاد کار و پول بهش میده ک امیر کار قبول میکنه و بهش میگ ارغوان شکست عشقی خورده و مواظبش باش اونم قبول میکنه کم کم ارغوان عاشق امیر میشه ولی روانشناس میگ ک علاقه اش زودگذره ت پیشش بمون کمکش کن افسانه کار حسابداری میده ب امیر و میگ ک  دزدی میشه از شرکت و طرف رو پیدا کن امیر هم پیداش میکنه نامزد قبلی ازغوان مزاحمت ایجاد میکنه و ی شب میره خونشون ارغوان زنگ میزنه ب امیر ک بیا نجاتمون بده امبر هم میره با هاتف دعوا میشن و افسانه با چاقو هاتف رو میکشه

بعد امیر میگ زنگ بزنیم پلیس ک افسانه میگه بهم فرصت بده ی روز قرار میزارن ت کافی شاپ ی دفع از دماغ افسانه خون میاد میبرش دکتر دکتر میگ سه ماه دیگ زنده نیس افسانه ب امیر میگ دلیل زنگ نزدن ب پلیس اون روز این بود ک من زنده نمیمونم پس برام فرقی نداره بعد امیر عاشق ارغوان میشه و ب خانوادش میگ بره خواستگاری ی روز مادر امیر میره پیش افسانه باهم حرف بزنن ت دستش ی انگشتر میبینه ک اشنا بوده براش وقتی هم میرن خواستگاری خیلی ب پدر امیر خیره میشه بعد خواستگاری ک تموم میشه میاد بیرون ی ماشین میبینه میره کنار ماشین شیشه میاد پایین و میگ چرا اومدی اینجا میخای همه چیو خراب کنی گفتم ک ارغوان مال توس وووو اونی ت ماشین بود هاتف بود

اره بخاطر فوتبال

اره من خلاصه گفتم ک اونایی ندیدن بفهمن قضیه چی بوده

و از اون طرف حدیث خواهر امیر ک عاشق همکلاسیشه پارسا 

پارسا قرار بود بیاد خواستگاری حدیث ولی خبری نمیشه و چن رور بیخبر میشه ازش بعد چن روز پیدا میشه و میگ برا خاله ام مشکلی پیش اومده مامانم رفته ترکیه نتونسته بهتون زنگ بزنه با مامانت حرف بزنه در کل مامانش غیر عمد زده یکی رو کشته و زندانه ولی حدیث خبر نداره و کلی غر میزنه ک چرا مامانت از ترکیه ب مامانم نمیزنگه ک پارسا مجبور میشه ب زن پدرش بگه ک ب عنوان مادرش زنگ بزنه خونشون و زنگ میزنه و فعلا با هم خوبن و پارسا وکیل گرفته ک بی گناهی مامانش ثابت بشه

افسانه فک کنم میخاد انتقام بگیره