خواهرمن همینجور بود.همیشه صبحا توی حیاطش همه جور پرنده پر بود براش دون و آب میزاشت
گربه های کوچه هم جلو درش صف میبستن.
دخترش تو ۲۳سالگی تصادف کرد و...
تو مراسمش ناله میکرد خدایا اینهمه به مخلوقات بی پناهت رحم کردم چرا به بچم رحم نکردی.
و بعد دیگه هیچ جونوری رو راه نداد تو خونش و غذا نریخت