2777
2789

سلام

بیاین براتون روزای قشنگی که به خاطر بی شعوری برادرشوهرم زهر شد رو براتون تعریف کنم.

شوهرم یه برادر داره که از خودش بزرگ تره.زنش کارشناسی ارشد داره و سـنش حداقل ۱۵ سال بیشتر از منه.

شوهرم به خاطر تحصیلاتش دیر تصمیم به ازدواج گرفته.وقتی ما ازدواج کردیم من پشت کنکوری بودم و بیست سالم بود.

همون روزهایی که اومدن خواستگاریم نتایج کنکور اعلام شد و من رتبه خیلی عالی اوردم و یه رشته خوب یه دانشگاه خوب قبول شدم.

جواب مثبت دادیم به شوهرم و در تدارک جشن نامزدی بودیم،قبل از نامزدی یکـ شب تمام فامیل ما رو دعوت کردن خونشون.

همه خانواده از بزرگ تا کوچیک اماده شدیم و وقتی رفتیم پدر شوهرم جلوی پامون گوسفند سر برید که همین کارش بعدها باعث عقده ای شدن یه عده شد و اونا هم تا تونستن منو اذیت کردن.خلاصه خانواده همسرم خیلـــــی زیاد خوشحال بودن از این وصلت.مادرشوهرم،خواهر شوهرها و ..... همه و همه خندون و شاد بودن.

اون شب هردوخانواده با هم نزدیک هفتاد نفر بودیم.همه بزرگای خانوادشون بودن و یه جورایی جلسه معارفه بود.

از لحظه ای که ما وارد خونه شدیم یه خانمی رو دیدیم که اون بالا نشسته بود و با ورود ما حتی از جاش بلند نشد و خیلی ضاااایع گوشیشو سمت ما گرفته بود.طوریکه خانوم عموم بهم چشمک زد و اشاره کرد که داره فیلم میگیره ازت!منم از همه جا بی خبر اصلا نمیدونستم اون خانم کیه؟عمه شوهرم معرفی کرد و گفت ایشون عروس بزرگ خانواده س.

بعدازشام صحبت ها شروع شد و از تاریخ جشن نامزدیمون حرف زدن.

بدون هیچ گونه دلخوری یا توهینی.برادرشوهرم یهو پرید وسط گفت حالا پسر ما دکتره و دختر شما بی سواد تکلیف این چی میشه؟و با یه پوزخند عمیق منو نگاه میکرد!

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

منم بچه سن بودم عین بچه ای که بی دلیل باهاش دعوا میکنن یخ زده بودم!یه سکوت بددددد برقرار شد و پدرشوهرم بدجور اخـــم کرد و گفت رعایت کن فلانی.

پر روتر از قبل گفت خب واقعیته دیگه.پسر ما دکتره!نباید یکی در حد خودش بگیره؟

بابامم کاملا خونسرد گفت برادرتون دکتره!پسر پیغمبر هم که باشه،پروفسور هم که باشه اومده و از دختر من خواهش کرده که باهاش ازدواج کنه!نه یک بار که صدبار اومده.ضمنا اگر دختر من به سن خانوم شما که هم سن مادرشه رسید و به قولتون بی سوااااد بود اون موقع حق با شماست.انتظار که ندارید دختر بیست ساله من دکترا داشته باشه؟

جو یه کم سنگین شد که واقعا واسه پدرشوهرم افت داشت و شدیدا عصبانی شد از رفتار زشت پسرش.


برادر شوهر منم موقع تعیین مهر همچین غلطی کرد من اون موقع فوق دیپلم بودم و همسرم لیسانس مادرم گفت کمتر از 200 مهر نمیکنیم اونام قبول نمیکردن میگفتن ماله دوتا عروس قبلیمون 100 تاس و برادر شوهرم برگشت گفت خانم من لیسانسه 100 تا مهرش کردیم یعنی دختر شما لیسانس هم نداره باید کمتر از زن من باشه به خانواده منم کلا خیلی برخورد و میخواستن به هم بزنن اما چون منو همسرم حرفامونو زده بودیم و علیرغم همه جز زدن اونا شوهرم قبول کرد 200 تارو دیگه به هم نزدیمو قسمت شد از اول تا الانم همش حسادت مارو کردن اما به جایی نرسیدن

    چه غصه باشه چه شادی 0000 این نیز بگذرد   

حالا مگه تو بی سوادی که به خودت گرفتی؟ درسته حرفش خیلی زشت بود ولی بزار انقدر بگن تا بترکن.اینجور آدما آرامش ندارن تو زندگیشون بس که چششون تو زندگیه بقیه ست.درست بشو هم نیستن.بهترین کار اینه که زیاد رفت و آمد نداشته باشی باهاشون

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792