امروز با مادر شوهرم رفتم بازار حالا بچه شش ماهم تو بغلم یه مرد متاهل با مهسرش تو یه پارچه فروشی بزرگ و دو طبقه بودیم هرجا میرفتم دست زنش و گرفته میکشوند سمت من چقدر واقعا حقیرن همچین آدمایی از دور هی بهم لبخند میزد واشاره میداد ترسیدم مادرشوهرم ببینه بد بود
دوست من چادری سفت وسخت میگه بابام یکم اونورتر از ما وایستاده بود یک مرد به ب ا س ن ش دست زده میگه خجالت کشیدم به بابام بگم باباش نمیدونم مغازه وسایل میخریده این بیرون وایستاده یک چیز این مدلی .بدون کوچکترین ارایش با چادر معمولی نه عربی ..اوف اعصابم خرد شد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
امروز ما هم رفتیم رستوران توی جاده چالوس کسیم تو رستورانه نبود من با همسرم و دخترم بودم دیدم یه ...
اینا واقعا نمیترسن شوهره بلایی سرشون بیاره یه بار تو دوران عقدم دست تو دست شوهرم راه میرفتم تو بازار همینطور یکی افتاد دنبالم تا بهش اخم کردم اونوقت ول کرد
خداییش شوهرم اصلا اینطور نیست خیلی به ناموس احترام میذاره کلا با این چیزا مخالفه ولی بعضی مردا واقعا ...
کلا مردا رو نمیشه جاشون قسم خورد .. واقعا با زن ها فرق دارن .. انشالله که همسر شما هم جز استثنا ها باشه .. منم از همسرم الهی شکر چیزی ندیدم تا الان ولی جاش قسم نمی خورم باید ببینی توی یه موقعیت خاص چطور رفتار میکنن