امروز با مادر شوهرم رفتم بازار حالا بچه شش ماهم تو بغلم یه مرد متاهل با مهسرش تو یه پارچه فروشی بزرگ و دو طبقه بودیم هرجا میرفتم دست زنش و گرفته میکشوند سمت من چقدر واقعا حقیرن همچین آدمایی از دور هی بهم لبخند میزد واشاره میداد ترسیدم مادرشوهرم ببینه بد بود