کسی تا حالا استاد اخلاق داشته؟؟

خود دانی

منکه میگم بهش باز این آقا معلم شروع کرد و دست به سینه میشینم خودش خجالت میکشه   ولی بعدا یادش میره و دوباره شروع میکنه ، تازه ده ماه ازم کوچیکتره، ته دلم میگم بشین بینیم باو دهنت بو شیر میده 

استاتر با اجازت یه خاطره بگم

یه استاد اخلاق تو دوره لیسانسم داشتم😆. نکبت.  با این تاپیکت یادش افتادم .یعنی کثیف تر از این ادم تو عمرم ندیدم. اصلا نمیشد بهش نزدیک شد از بس که بو میداد. بعد به همه میگفت اگر میخواین بهتون نمره بدم باید چادر بپوشین. منم مانتویی بودم. زیر بار نرفتم و تو کلاس جلو همه گفتم شما نمیتونی به من بگی چادر بپوشم با نه. من دوست ندارم چادر بپوشم شما هم جرات داری به من نمره نده تا بگم دنیا دست کیه. خیلی زورش گرفت ولی چیزی نگفت. تنها ادم مانتویی کلاس من بودم همه از ترس چادری شدن. امتحان ترم رو که دادم رفتم پیشش گفتم نمرم رو که باید بدی ولی مطمئن باش سر پل صراط جلوت رو میگیرم. چون خدا با اون خداییش کسی رو مجبور به کاری نکرده حالا تو میخوای مجبور کنی؟ استده نمرم رو داد 20. همه دخترا حرصشون گرفته بود. بعد از ترم بعدش به کسی نگفت چادر بپوشه

کتاب لطفا گوسفند نباشید خیلی کمک میکنه.. من پارسال خوندم ی مدت خیلی خوب بود برام بعد ک یادم رفت دوباره.... باید باز بخونم

فعلا که یه مشروب خور مست زد چنتا کارگر بدبخت شهرداری رو کشت...!!!

کتاب بیشعوری خوبه اونم بگیر بخون

نمیدونم منظورت از استاد اخلاق چیه ولی من از خدا خواستم و خدا کسی رو سر راهم گذاشت که جایگاهم رو توی هستی برام بیان کرد و سوالامو دونه دونه جواب داد و خیلی کمکم کرد و الان آرامش خیلی خوبی دارم وکلا دیدم نسبت به انسانهای دیگه و کلا جهان خلقت عوض شده.البته هنوز سوالای زیادی دارم که ان شاءالله کم کم جوابش رو میگیرم حالا ب هرطریقی که خدا صلاح میدونه خودش بهم میده مطمئنم.

اره والا. ولی کلی فحش خوردم از دوستام که از ترسشون چادر شده بودن. بدم میاد از اینجور ادما که به زور میخوام مردم رو مسلمون کنن. مگه مسلمون شدن فقط به حجابه؟

از کجا معلوم من بی حجاب دلم از 1000 تا چادری با حجاب پاکتر نباشه و پیش خدا عزیزتر نباشم؟

من که از لجش ارایش میکردم البته نه زیادا، موهام رو کج میزدم میرفتم سر کلاس. اونم هی موقع درس دادن نگاش به من میفتاد زود روش رو میکرد اونور . والا من اهل هیچ چیزی نبودم ولی بقیه که چادری شدن به محض تموم شدن کلاس چادرشون رو میکردن تو کیفشون  لوازم ارایششون رو در میاوردن و میرفتن سراغ دوست پسراشون

نوشته ی خاویر کرمنت هست...در مورد معضلات اجتماعیه من خودم هنوز نخوندمش ولی خیلی خیلی تعریفشو شنیدم