قبلا تاپیک زده بودم ک متوجه شدم برادرم زن صیغه کرده و ناراحت بودم
منو برادرم خیلی باهم راحتیم و هیج حرف نگفته ای باهم نداریم
تصمیم داشتم تا اخر عمر ب روش نیارم
ولی امشب گفت ابجی بیا میخوام یه چیزی برات تعریف کنم
گفتم جریان رو میدونم فقط بگو چرا اون ؟؟ چون اون خانوم از فامیل های ما هست و بچه هشت ساله داره و هفت ساله طلاق گرفته
میگفت یه روز اومده محل کارم و کلی گریه کرده و گفته من خیلی تنهام
خیلی ب همدم محتاجم و کلی خواهش و التماس ک بیا با من حداقل ازدواج موقت کن ثواب میکنی و این حرفا خیلی دلم براش سوخت و ناراحت شدم
خانومه خیلییی ثروتمند و با ابرویی هم هست حتی ب داداشم پول هم میده
ولی تعجب کردم ک چطور تونسته عزت نفس خودشو زیر پا بزاره..
یه حال عجیبی شدم