چون زندگی من خوبه
چون شوهرم خیلی خوبه
احترام منو میگیره
به خانوادم احترام میزاره
دوست داره من محتاج اون باشم البته از لحاظ محبت
درکل گدا نوازه دوست داره من بگم دردت به جونم
مثل اون یکی خواهرم
این خواهر حسودم ازمن واون یکی خواهرم بزرگتره ولی اون ازدواج نکرده وقتی عقد کرد جدا شد الانم میگه حرمت منو شکستی باید من دوباره ازدواج میکردم بعدتو
هرچی میگم نفهم تو عقد بودی من ازدواج کردم تو کله ی پوکش نمیره
من الان ۸ ساله ازدواج کردم ولی اون هنوز نه
یعنی باید من الانم باید مجرد میبودم وشوهرم رو از دست میدادم تازه شوهرم بخدا نزدیک دوسال وایساد تا اون خبر مرگش دوباره ازدواج کنه