آخه منو آورده تو شهرغربت همش سرکاره نه تفریحی نه گردشی از صبح اومدم تو خونه سازمانی تنها میگفت بیای خونه سازمانی راحت ترزندگی میکنیم امروز خیرسرش یازده زد بیرون که زودتر بیاد گفتم حداقل هفت غروب خونس تا ساعت چهار مثل است تورختخواب بودم پاشدم ناهار گذاشتم که حداقل تاهفت بیاد با هم کوفت کنیم زنگ زدم گفت تو بخور گفتم مثلاً جمعستا میمونم بیای از شش زنگ زدم هی میگفت یه ساعت دیگه هرشبم که رفت سرکار قرار بود نه ونیم خونه باشه ده ونیم یازده میاد منم غصه یه هفترو جمع کردم چندبار هی پرسیدم گفت دارم میام سرکارش تا خونه نهایت بیست دقیقه نه یک ساعت
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.