2737
2734
عنوان

عشق خاموش

1387 بازدید | 46 پست

سلام

سلام به همگی

من از اعضای قدیمی سایت هستم

حدود ۳ساله فعالیت نداشتم.امروز خیلی درمونده بودم

تصمیم گرفتم بیام براتون مشکلمو بگم.

اذیتتون نمیکنم 

همه بحث تو سه تا پست میذارم

من وپسر خالم ۶سال پیش به شدت عاشق هم بودیم

ولی دونفری که به جز ما از این رابطه اطلاع داشتن همیشه میگفتن که خانواده اون با این ازدواج موافقت نمیکنن چون خالم همش دنبال آدم های پولدار و تحصیلات بالا بود.چندتا خواستگار داشتم که رد کردم.

هرشب حرف های عاشقانه و قشنگ

رویابافی برای آیندمون

اینقدر این بچه پاک بود که بعد ۳سال اصلا بهم یکبار نگفت دست بهت بزنم؛یا پاشو بیش از حدش جلوبیاره

تا یه روز یه خواستگار خوب برام اومد

همه هی میگفتن چقدر خوبه و عجیبه که از تو خواستگاری کرده.

منم هوا برم داشت

گفتم نکنه بعد از این همه سال که منتظرش میمونم آخرش خانوادش مخالفت کنن و من سرم بی کلاه بمونه

خلاصه فکرامو کردم

خواستگارم خوب بود

خانواده مذهبی

پول

ماشین خوب

خونه 

به پسرخالم گفتم حداقل به مامانت بگو یه تماس با مامان من بگیره و بگه که ما پریا رو میخوایم.

در حد یه نامزدی کوچیک

سه روز بهش وقت دادم

نتونست راضیشون کنه

خالم هم نمیدونم چی در گوشش خوند و وعده بهش داد که شلش کرد

گفت مامانم میگه هنوز واسه این حرفا خیلی زوده

من ۱۸ ساله بودم و اون ۲۲

منم زدم رو لجبازی


هرچه دلم خواست نه آن میشود/هرچه خدا خواست همان میشود

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

خب بقیشو بگو این وقت شب منتظر نمونیم

خداجونم دلم برای نی نی نداشتم تنگه😢😭😭😭 خودت بهمون رحم کن و برامون معجزه کن من بهت ایمان دارم خدای خوبم منتظرم بیشتراز این نذار انتظار بکشیم خیلی دوست دارممم😍😘😙😗
2740

بهم گفت هنوز واسه ازدواج من زوده ولی تو وقته ازدواجته

پای من نمون

گریه هایی که میکرد صداش تو گوشمه

آخر گریه هاش مثل زوزه بود دیگه

منم حسابی بهم برخورده بود

به مامانم گفتم زنگ بزن بیان واسه بله برون

ازدواج کردم

تا چند وقت میدیدم مثل شمع آب میشه ولی عین خیالم نبود

تا اینکه باشوهرم بیشتر آشنا شدم

اصلا بهم توجه نداشت

تو دوران عقد چندین بار رابطه خیلی سطحی داشتیم

اصلا ابراز علاقه نمیکرد

نه بوسه ای

نه آغوشی

نه...

فکرکردم به خاطر عقد بودنمون اینجوریه با عروسی حل میشه

ولی شب عروسی فهمیدم چه اشتباهی کردم

به بدترین شکل شب زفاف ما گذشا

احساس اینو داشتم که بهم تجاوز شده

تا صبح گریه کردم

هربار همین بود

شب ها شوهرم اصلا توجهی بهم نداشت و پشت به من میخوابید

خرسمو به بقل میگرفتم و میخوابیدم

یا تا صبح شعر مینوشتم و گریه میکردم

هرچه دلم خواست نه آن میشود/هرچه خدا خواست همان میشود
بهم گفت هنوز واسه ازدواج من زوده ولی تو وقته ازدواجته پای من نمون گریه هایی که میکرد صداش تو گوشمه ...

واااای چه بد عزیزم امیدوارم تهش خوشی باشه دوستندارم قضاوت کنم و بگم چرا زود ازدواج کردی تو که سنی نداشتی

هرروز وضع ما بدتر و بدتر شد

۶ماه حتی باهم رابطه نداشتیم و شوهرم میگفت از این مسخره بازی ها خوشم نمیاد

همش دنبال رفیق بازی بود

من باردار شدم

بچم به دنیا اومد

سر رفیق بازیش بحثمون شد و هرچی از دهنش در اومد جلو خانوادش بارم کرد

بخشیدمش

بازم دیدم با همکارهای زنش تو تلگ رام چت کرده

بحث کردیم بازم بخشیدمش

آخریه دیگه کارت رسیده بود به استخونم

گفتم چرا اذیتم میکنی

میدونید چی گفت؟

گفت اخلاقت بچگونس

هرچی من میگم گوش میکنی

شدی غلام حلقه به گوشم

دوست ندارم

هرچه دلم خواست نه آن میشود/هرچه خدا خواست همان میشود

داستانم خیلی طولانیه بگم تا صبح اذیت میشید

بعد این حرفش من داغون شدم

تمام زحمات و محبت های ۶ساله منو زیر سوال برد

تمام این ۶سال جوری نشون دادم که انگار شوهرم بهترین مرد زمینه

الان اگر به کسی بگم چه مشکلاتی داشتم همه فکر میکنن دروغ میگم

تا اینکه سه روز پیش خیلی بهم بی احترامی کرد

شب خوابیدم

خواب پسر خالمو دیدم

ما خونه پدربزرگم تقریبا یه روز در میون همدیگرو میبینیم

اون هنوز ازدواج نکرده

تو خواب بقلم کرد

اشکامو پاک میکرد

میگفت گریه نکن

تموم میشه این وضع

دوباره همه چیز مثل قبل خوب میشه

هرچه دلم خواست نه آن میشود/هرچه خدا خواست همان میشود
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز