خلاصه اون روزم گذشت ما خوشحال و خندون رفتیم خونه مامان بزرگم ،بابام تو خونه بود ناقلا رفته بود از این ملاقاتا هست زن و شوهرا میگیرن برا که شب پیشه هم باشنا از اونا گرفته بود ما بعدا فهمیدیم !وقتی رفتیم خونه بابام رو دیدیم رفتیم بغلش کردیم براش تعریف کردیم که چیا شد و مامانم دیدیم اونم گریه میکرد مبدید ما ایهمه ذوق کردیم