اوهوم..خیلی سختی کشیدیم.3 سال..من مطلقه بودم..شرایط زندگیم سخت بود به زور میتونستیم همو ببینیم ولی دوسم داشت در عوض اونم دانشجو بود و بی پول..برای من مهم نبود منم دوسش داشتم..خیلی عذاب کشیدیم..بمیرم براش از بین رفت اصلا..خیلی گریه کرد..منم داغون شدم..جفتمون یه مرده متحرکیم فقط..من که دلم میخواد بمیرم راحت شم
میگف همش بهم پیام میده میگه دوسم داره ولی نمیدونه ک من یکی رو توزندگی دارم ک بادنیا عوضش نمیکنم حالا....دوسم داشت خیلی تلاش کرد خانوادشو راضی کنه ولی نشد ک نشد بخاطراین ک منو دلسردکنه بادخترعمش ریختن روهم و جفتشون منو نابود کردن منم تلافی کردم عروس شدم شب جشنم خودکشی کرده بود
امان از خاطرات...بعضیاش راه نفست رو میبندن
من یه روزایی بود که این حرفا میشد میگفتم ول کنید بابا عشق چیه این حرفا کدومه دل به هیچکی ندادم تا تجربه نکنم این چیزارو منتظر شدم تا یکی بیاد که ادم حسابی باشه شدم اومددد حسابی بود خیلی رسمی بود همچی عاقلانه بو دل دادم بدجووور بعدش ولم کرد رفت الان دیگه با هرچی اشک میریزم فقط فامیلم هست ببینمش تو لباس دامادی دق میکنم میدونم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
