ن شمالم هوا ۳۸ درجست نشیتم تو حیاط دارم مبپزم از گرما تازه معدمم درد گرفته کلید خونرم گم کردم هیشکی هم نیست شوهرم شب میاد مامانم اینا رفتن مسافرت کلید ساز نیست ینفرم اومد گف این قفل برنجیه اینجا وسیله ندارم
چ گلی بگیرم ب سرم عصابمم خورده از صب هی گریه میکنم