منم تازه سه روزه سقط كردم . روز سه شنبه وقت غربالگري دوم داشتم همش از چند روز قبل شوق و ذوق داشتيم كه ميريم و ميبينيمش شوهرم تا صداي قلبش رو نشينيده بود و فقط عكس فسقليش رو تو سونو ان تي ١٢ هفته ديده بود ازمايش سل فري داده بودم و ميدونستم دختره از هفته ١٤.چند شب قبلش خواب ديده بودم كه تو سونو ميگن بچم مشكل داره و بايد سقط بشه استرس داشتم اما ميگفتم اينا بخاطر نگرانيه و به خودم روحيه ميدادم. رو تخت كه خوابيدم برا سونو و دكتر دستگاه وو كشيد ديدم سوالاي عجيب ميپر و گفت بچه مشكل داره به خودم گفتم حتما اشتباه كرده و دختر من هيچ مشكلي نداره ميرم جاي ديگه وقتي گزارش سونو رو داد دستم ديدم نوشته مرگ جنين و عزم ضربان قلب. دنيا رو سرم خراب شد هنوز تو شوكم. فردا صبحش ساعت ٥/٥ بعد از چند ساعت درد شديد بچم بدنيا اومد حس اون لحظه عذاب اورت ين حسيه كه تا حالا تجربه كردم
هنوز نميتونم قبول كنم كه تو دلم نيست تازه شروع كرده بود نيشگونم ميگرفت و تكوناي كوچيكش رو حس ميكردم
واقعا ناراحت شدم برات درک میکنم. من هم یکبار سابقه سقط داشتم
عزيزم😭😔😔😔😔خدا بهت صبر بده😓😓
ي لحظه از دهنم بيرون نميره همش فكر ميكنم تقصير من بوده حتما بد خوابيدم حتما تغذيم بد بوده چرا بيشتر مراقبش نبودم
😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
😭😭😭😭😭😭الهي ناراحت شدم
انشالله خير باشه
انشالله خدا دوتا نازدونه گل بهت بده ك اروم بشي غصه نخور دوستممم😭
خیلی ناراحت شدم عزیزم...خدابهت صبر بده ان شاءالله دوبتره بارداربشی ونینیت سالم بیاد تو بغلت...
وای😔😔😔😔😔😔😭😭😭😭😭
آخی غصه نخور افسردگی میگیری خودتا مشغول کن انشالله خدا یه بچه سالم بهت بده
ايشاله خيره عزيزم،اما دوستان يه سوال من وقتي براي كسي از اين اتفاقا مي افته ميگم چرا ناراحت طرف؟!ازدواج كردم اما هنوز تو اين موضوع إحساسي ندارم،حتي خواهرم وقتي يه سقط داشتم تعجب مي كردم چرا ناراحته،احساس مي كنم من غير عادي شدم يا سنگدل
همش ميگم اگه اون سونو نميرفتم خوابم تعبير نميشد
عزیزم درکت میکنم و منم همین حال شما رو تجربه کردم و نباید به خودت بگیری و ربطی به شما نداره این قضیه و خیلی پیش میاد این موارد جدیدا و طبیعیه گلم و امیدوارم خداوند صبر و تحملت رو بالا ببره گلم و فکرش رو نکن🌷
حستو کااااااااملا درک میکنم عزیز دلم . من خودم هفته یازدهم سقط داشتم .
له شدم از غصه .
من دقیقا بیست و نه تیر پارسال سقط شد . تقریبا یکسال قبل .
خدا بهت صبر بده عزیزم .
چون هیچ کس جز کسی که این تجربه رو داره ، نمیتونه درک کنه .
ولی چاره ای جز صبوری نیست
دو شبه لباساش رو بغل ميكنم و ميخوابم من چطور منتظر ابان ماه بشم ماهي كه قرار بود به دنيا بياي. قرار بود خوشكل ترين لباساي دنيا رو تنت كنم قرار بود به اون چشمات كه مثل مال خودم ميشد نگاه كنم . انگشتم رو بذارم تو مشت كوچولوت و محكم بگيريش و نذاري من از كنارت تكون بخورم تصور اينكه ازم دورت كردن و الان گوشه ازمايشگاه دارن روت ازمايش ميكنن اتيشم ميزنه
ارسال نظر شما
