گدايي متجاوز از 30 سال پاي ديوار نشسته بود و گدائي ميكرد يكروز عابر ناشناسي رد ميشد، گدا درخواست پول خرد كرد ، عابر گفت : چيزي ندارم به تو بدهم عليرغم اصرارهاي مكرر، عابر گفت چيزي ندارم به تو بدهم. عابر از گدا پرسيد اين چيزي كه روي آن نشسته اي چيست؟ گدا گفت صندوقي است كه تا جايي كه بخاطر دارم رويش نشستهام گدا با اصرار عابر ناشناس و زحمت زياد در صندوق را باز كرد و با شگفتي تمام و خوشحالي زياد ديد صندوق پر از طلاي خالص است گدا سالها روي صندوق پر از طلاي خالص نشسته بود ولي نمي ديد و دست گدائي بسوي اين و آن دراز ميكرد.
اگر ما به صندوق درونمان نگاه كنيم (نه هر صندوقي در بيرونمان) اين گنج را كه عرفا گنج حضور مينامند پيدا ميكنيم تا زمانيكه اين گنج درونمان را پيدا نكرده باشيم ولو ثروتمندترين فرد دنيا باشيم، دست گدايي به سوي بيرون براي رهايي از تنهائي، براي رهايي از غصه هايمان، براي رفع ترسهايمان و خشمهايمان و براي فرار از حس ناقص بودنمان به اين و آن دراز خواهيم كرد. چه چيزي اين گنج حضور را كه در همين لحظه در ماست پوشانده است؟ و چرا نمي بينيمش عرفا اين حالت را كه آزادي از خودمان و رفتن به درون خودمان و حس شادي و آرامش بيدريغ هستي يا خدايي است گنج حضور می نامند اما اين تعريف عرفا کوتاه و منفي است يعني نميگويند حضور چيست، آزادي چيست يا به روشنايي رسيدن چيست بلكه مي گويند پايان رنج، پايان درد، پايان غصه است اين تعريف كامل نيست چون نمي گويند چه هست بلكه مي گويند چه نيست و شايد عمداً اين كار را كردند تا ذهن و فكر ما نتواند چيزي را تجسم كند و اسمش را بگذارد زندگي، آرامش، گنج حضور و براي آن برچسبي بزند و آن را بر روي تاقچه ذهن بگذارد.