نمیخوام بهش بگم ولی...

اخرش مجبور شدم ی چیزایی بهش بگم 

اما نه کامل چون مربدط ب گذشته اس و من فکر میکنم اینجوری فقط اون دختر اذیت میشده

دوستان من امروز دیدم اون خانوم رو و مجبور شدم ی چیزایی بگم بهش

مثل اینکه همون قبلنا این اقا ب دوستاش ی چیزایی گفته بوده و گفته ک از من خاستگاری کرده و من جواب مثبت دادم اینو گفته ک مثلا بقیه پا پیش نزارن دیگه

و حالا نامزدش از گوشه کنار ی چیزایی شنیده اول میره ب خود اقا میگه اونم کمو بیش تایید میکنه ولی جواب درست نمیده ک چجوری بوده

حالا دختره میخواست از خودم بپرسه منم گفتم نه بچه ها الکی ی چیزی رو بزرگ میکنن اصلا اینجوری نبوده ی پیشنهاد ساده بوده و تموم احساس و علاقه ای هم نبوده    

بعد ازم پرسید ک چ مشکلی داشته ک جواب رد دادم  

منم گفتم ب خاطر سنم ک  هنوز زوده و ... ازین حرفا 

نقاط مثبتی رو ک توی اون اقا دیده بودم رو گفتم در اخرم ارزوی خوشبختی کردن براشون 

اولش دختره ی کم حالت تدافعی داشت اما بعد خوب شد بنظرم اروم شد و حتی بغلم کرد موقع رفتن

امیدوارم بهترین حالتو انجان داده باشم

ممنون از همتون ک فقط گذاشتید و نظردادین خیلی موثر بود 

بعد ازم پرسید ک چ مشکلی داشته ک جواب رد دادم  

منم گفتم ب خاطر سنم ک  هنوز زوده و ... ازین حرفا 

نقاط مثبتی رو ک توی اون اقا دیده بودم رو گفتم در اخرم ارزوی خوشبختی کردم براشون 

ب نظر میومد خیلی دوس داره نامزدشو    

اولش ی کم حالت تدافعی داشت اما بعد خوب شد بنظرم اروم شد و حتی بغلم کرد موقع رفتن

امیدوارم بهترین حالتو انجام داده باشم

ممنون از همتون ک وقت گذاشتید و نظردادین