امروز رفتم خونه مامانمینا پدرم که خیلی دوسش دارم و بعد یه بیماری تازه راه افتاده میخواست بره بازار بهش گفتم صبر کن برم ماشین بیارم گفت خرید نمیکنم نیم ساعت بعد زنگ زدم بابم گفت کلی خرید کرده از ترسم که مبادا حالش بدتر بشه بدو بدو رفتم دنبالش تا وسایلمو بیارم حتی یادم رفت موبایلمو بر دارم ۲۰ کیلو بار بود با یه وضع ناجوری کشون کشون داشتم میرفتم خونه که یه هو شوهرم و نزدیک خونه مامانمینا دیدم انقده خوشحال شدم که نگو گفتم بیا کمک عصبی و اخمو که چرا این همه خرید کردی منم گفتم مال ما نیست مال بابامه اونم کلی اخم منم بهم بر خورد راهم و ادامه دادم ولی اونم نیومد نزدیک که کمکم کنه .... تو کوچمون بلند بلند زار میزدم .تا رسیدم خونه ... چرا کمکم نکرد ؟ باید بیشتر منتظرش وا میستادم ؟