سلام دوستان عزاب وجدان داری منو میکشه دیروز من با مامانم و زنداییم رفتیم شهر بازی بعد یه دختر خاله دارم فوقالعاده شلوغ کاره اونم با خودمون بردیم ۵ سالشه فوقالعاده نازه
بعد من میترسیدم کلا از خودم جداش کنم اون جیییییق میزد ولم کن ولم کن رفتیم نشستیم یهو دیدم فراااار کرد رفت من بدو بدو دنبالش هی میخندیدو میرفت رسیدم بهش دوتا کشیده بهش زدم اصلا از من بعید بود خاک بر سرم 😢😢بعد اومد نشست گریه میکرد نفسش هی بند میومد منم عصبانی به مامانش رنگ زدم گفتم به باباش بگو بیاد دنبالش اونم گفت چرا بردیش خودتم بیار بعد منم گفتم میزارم تو آژانس میفرستم الکی بعد اون زنگ زد منم اشکام اومده بود دلم برای دختر خالم خیلی سوووخت و گریه میکردم که خالم زنگ زد شنید دارم گریه میکنم ترسید فک کرد ببین چی شده بعد من نتوستم حرف بزنم گوشی رو قطع کردم زنگ زد به مامانم جیق میزنه میگه اون چرا گریه میکرد چی شده مامانم گفت هیچی نشده برای دخترت دلش سوخت گریه کرد
شب که اومدم دخترشو تحویل بدم منو حول داد من گفتم ببخشید نگرانت کردم دستمو تااب داد من در خونشونو کوبیدم گفتم ری دم به هیکلت اونم دهنش واموند منم عصبی گفتم کثافت حالا دلم ره چرا اون کارو کردم 😭😭😭😭