اولین سالگرد ازدواجمون من با کلی عشق و علاقه رفتم براش کادو گرفتم گفتم براش شامی و ک دوس داره درست کنم
شب جاییدعوت شدیم ک نشد من شام بپزم آخر شب اومدبم کادوشو بهش دادم،اومدم خبر مرگم لباسامونو ست کنیم ک بریم بیرون من فک کردم دوتایی میریم نگو پسر داییش و زنشم هستن،ناراحت شدم ولی ب روم نیاوردم،لباسی ک پوشیدم گف بدن نماعه شاید رفتیم ی قبرستونی خواستی از ماشین پیاده شی
لباسمو عوض کردم از تو حال برداشتم پرتشون کردم تو اتاق بهش برخورد
گف نمیریم با خودش تنهایی رف بیرون و بعد دوساعت با تخمه برگشت نشست فیلم نگاه کرد
حالم از شب عروسیم ب هم میخوره😔😔😔