2737
2739


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

الان تو تاریکی چجوری اخه

منکه تو عروسی فامیلمون ی گوشواره سرویسم گم شد...دوست جونا میشه یوقت بدم برام درست کنن دوبارع جفت شه؟یا تا اخر باید ناقص بمونه سرویسم؟

وزن شروع》90 وزن هدف》۶۵...پشت کرده ام ب گذشته...ب روزهایی ک با اندوه شب شدند...دشمن شده ام با آنها ک مرا ن تنها یکبار بلکه هزار بار آزردند رو ب آینده ای نشستم ک هیچکدام از آن آدمها و روزهای ملالت امیز،درونش جایی ندارند.مادربزرگ همیشه میگفت:روی زخم های دلت مرهمی نگذار!صبر کن بسوزند و بفهمند دستی نیست برای مداوایشان آنوقت یاد میگیرند با هر حادثه خراش برندارند...گذشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام،دشمنانم نیز در مخروبه ترین قسمت مغزم.باید یاد بگیرم برای هر رنجشی پماد امید بخشی نیس؛درد را باید تجربه کرد تا دیگر هر زخمی،روح را ب انزوا نبرد...حالا آدمی شده ام بیگانه با انچه تصور میکنی.هرچقدر میخواهی طعنه بزن و کنایه هایت را در دهانت بچرخان!من تنها آینده ای را میبینم ک نه برای تو جایی هست نه روزهای  هدر رفته!مادربزرگ قربان دهانت راست میگفتی:مرهم همیشه دوای درد نیس،گاهی باید بی اهمیت بود درد خودش از خانه میرود...!
2731
الان تو تاریکی چجوری اخه منکه تو عروسی فامیلمون ی گوشواره سرویسم گم شد...دوست جونا میشه یوقت بدم بر ...

اون لنگه رو بدي برات درست ميكنن

آرزو کن که آن اتفاق قشنگ بیافتد✨رویا ببارد🌦دختران برقصند💃 قند باشد🧁بوسه باشد💋خدا بخندد🤍به خاطر ما که کاری نکرده‌یم💚🤞🏻من تا آن روز چشم به در خواهم دوخت🕊
الان تو تاریکی چجوری اخه منکه تو عروسی فامیلمون ی گوشواره سرویسم گم شد...دوست جونا میشه یوقت بدم بر ...

ای وای متاسفم اره چرا که نشه

یک بغل حرف، ولی محض نگفتن دارم !
2740

مبارکه ولی زشته ،سرویس باید ظریف باشه ببخشید نطر شخصیمو گفتم

هنر بزرگ هنر فاصله هاست .آدمها زیاد نزدیک باشند میسوزند و زیاد دور بمانند یخ میزنند،پیدا کردن نقطه درست از فاصله ها رنج و ریاضت بسیار میخواهد                 
اون لنگه رو بدي برات درست ميكنن

چقد خوب😍خیلی ناراحت بودم

وزن شروع》90 وزن هدف》۶۵...پشت کرده ام ب گذشته...ب روزهایی ک با اندوه شب شدند...دشمن شده ام با آنها ک مرا ن تنها یکبار بلکه هزار بار آزردند رو ب آینده ای نشستم ک هیچکدام از آن آدمها و روزهای ملالت امیز،درونش جایی ندارند.مادربزرگ همیشه میگفت:روی زخم های دلت مرهمی نگذار!صبر کن بسوزند و بفهمند دستی نیست برای مداوایشان آنوقت یاد میگیرند با هر حادثه خراش برندارند...گذشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام،دشمنانم نیز در مخروبه ترین قسمت مغزم.باید یاد بگیرم برای هر رنجشی پماد امید بخشی نیس؛درد را باید تجربه کرد تا دیگر هر زخمی،روح را ب انزوا نبرد...حالا آدمی شده ام بیگانه با انچه تصور میکنی.هرچقدر میخواهی طعنه بزن و کنایه هایت را در دهانت بچرخان!من تنها آینده ای را میبینم ک نه برای تو جایی هست نه روزهای  هدر رفته!مادربزرگ قربان دهانت راست میگفتی:مرهم همیشه دوای درد نیس،گاهی باید بی اهمیت بود درد خودش از خانه میرود...!
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز