2733
2734

خوب عمه جان زنگ زده که اين پسر صاحب کار ما دلش زن خواسه منم خو اينقدر خانوووم گفته از دختراي فاميلتون يکيو معرفي کنين منم خو کي بهتر از دختر داداش عزيزم فلاني يعني منو معرفي کرده و قراره اخر هفته بيان برا ديدن فقط ببينن شايد اصلا قبول نکردين شما اشکالي نداره که هيچي ديگه باباتم خو ميشناسي نميتونه به خواهر جانش بگه نوچ گفته باشه بياين ولي فقط در حد ديدنا  ديگه يعني چي يعني شما خفه ميشي تا بيان افرين دختر خوشگلم منو ميگين انگاري مارمولکي که دمپايي خورده ولي هنو داره دستو پا ميزنه ارهه دقيقا همونجور که داري بهش فکر ميکني  همونجور بالا پايين ميپريدمولي خوووب چه فايده  هيچي ديگه پر حرفي نکنم دوستان شد اخر هفته و عمه جان اومدن و فرداشم جناب اقاي خواستگار اولي که اومدن من تو اتاق بودم و پسر عمم مسخره بازي در مياورد و ماهم خو با ابجي کوچيکه غش کرده بوديم از خنده يهو عمم اومده که اره پاشو بيا بيرون ميخوان ببيننت منم خو يادم رفته بود کسي اومده خونمون اونم کيييي خواستگار اوووو بلند بلند خنديدم گفتم واااااي عمه بيا اين تولتو جمع کن مرديم ازخنده خيلي ک... شعر ميگه و دوبارههه غش غش خنديدم ديدم عمم داره ميزنه تو صورتش بنده خدا جلو صاحب کارش خيلي کلاس گذاشته بود ضايع شد خوووب چه کنم بچتو جمع کن عمه جان  


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
خيل خوووب حالا بريم سراغ دوران شيرين دبيرستان اوايل مهر بود دنبال انتخاب رشته  بودم يجورايي انت ...

😐

دوست عزیز وقتی من توی قسمت تبادل نظر ،نظر میدم تا وقتی مخالف قوانین سایت نباشه کسی حق اعتراض نداره!!!چون اسمش تبادله نظره! من نظرم و میگم، چه بد ،چه غلط یا خوب و درست!!!من نمیتونم نظرمو طبق استانداردای تو بیان کنم و اگر فکر میکنی کامنت من صحیح نیست به راحتی میتونی جواب ندی یا گزارش بزنی...لازم به جنگ و جدل نیست
مثلا انسانی و هنر چیش کمه ؟ 

نه من نظرم اینه انسانی چون عربی داشت ازش بدم میومد بخدا به کسی برنخوره دوست جونیا بچه بودمو کم عقل ببیخشید به بزرگی خودتون 

2740

چه شبیه رماناست😐

شیر و خیار �🥒🥒🥒🥒🥛🥛🥛🥛🥛    اینم امضای ی مامان خیلی نگران ک واسه اینکه بچم شیر و با ی خیار همزمان خورد ۴ تا تاپیک زدم و همه میگفتن قَضیه شیر و خیار چیه🙃اینو امضام کردم ک یادم نره چقد واسش زحمت کشیدم و اگ روزی نبودم دخترم با خوندن اینا بدونه ک چقد دوسش داشتم و همیشه نگرانش بودم...دختر نازم خیلی مامان دوست داره توام بزرگ شدی منو دوس داشته باش و اگ هزاربار گنجشک نشون دادم و گفتم این چیه بگو گنجشک گنجشک گنجشک همونجور  ک من حاضرم ۱۰۰۰بار تاپیک شیر و خیار بزنم ولی کاریت نشه.😢😢😢😢

خلاصه عمه هم خنديدو گفت اوا مهيا جان (خواهرم) اين حرفا چيه بعدم ميگفت بچن ديگه مهيا چشاش چهارتا شده بود منم خو خندم دوبرابر شده بود اين نکته رو هم بگم وقتي خندم ميگيره هيشکي جلو دارم نيس يعني قشنگ سه چهار رکعت نماز ميخونم از بس سجده و رکوع ميرم  خووب تا من چادر پوشيدمد اومدم بيرونو سلام واحوالپرسي خواهر جناب خواستگار کلي مارو سوال پيچ کردنو بعدم خو مارو فرستادن حرف بزنيم اولين سوالي که پرسيد من هنوز ننشسته بودم گفت بغل چشمت چي شده منو ميگين چشام چهاتا شد از کجا ديده بود اوا  اضافه کنم که اين بغل چشم من برميگرده به شري کردنام که خوردم زمينو چندتا بخيه خورد و جاش موند که ايشونم پرسيدن ديگه يه ساعتي حرف زديمو يهو صداش زدن که عزيز مادر سه ساعتي چي ميگي بيا بريم ما رفتيم بيرون که ديدم همه خندون هستن من متعجب و ......... همچنان متعجب  خبرگزاري نفسسسسسسس سر سفره عقد اره اصلا کسي نپرسيد دوسش داري ميخوايش نظرت چيه فقط يه هفته گذشتو ما رفيتم خريدو بعدم ازمايشگاه وکه گفتن نحوه ازمايش ماهم خالي از لطف نيس 

صب ساعت 6 منو بيدار کردن منم طبق معمول پاشدم رفتم دستشويي گلاب به رتون حسابيد تخليه شدم بعد پا شدم رفتم ازمايش .ازمايش خنو که گرفتن يه ظرف دادن دست ما گفت سمت راست انتهاي راهرو بفرما گفتم جانمممم من ندارم گفتن مشکل خودته گلم يه کاريش کن من رفتم بيرون ديدم شوهر جان خوشحال و خندادن نشسته رو صندلي هي چشمو ابرو مياد ميگه برو ديگه از اونور فک ميکنه راهو بلد نيستم نه عزيز من ندااااارم نمياد چه کنم ديگه تمام ابميوه ها و نوشابه هاي شهرو امتحان کردم بلکه بياد لامصب بالا ميومد  از پايين نووووچ انگاري لج کرده بود بعد  دوساعت بلاخره اومد اونم پسقالوک که بگه بيا برو اينقدر زور نزن دلم به حالت سوخت اره داداش 

ببخشید استاتر تا تو بقیرو بنویسی... بچ ها این تاپیک مانتو خریدم ای کاش پام میشکست اخرش چیشد 6-7  صفحه رو رفتم دیگ حالم داشت بهم میخورد 😩..

اخرش چی میشه من تا اونجا خوندم که پسر رو اخراج کردن ولی ماشا.. هنوز 20 صفحه دیگه مونده بود ..😕😕😕😕😕😕😕!!!!!!!!!

اگه کسی میدونه به منم بگه...

آنانکه گذشته را به خاطر نمي آورند محکوم به تکرار آنند . سانتايانا
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز