شوهر من اومد خواستگاریم گفت الگوی من پدرمه
گفت اول مادر بعد پدر بعد زن
بعد کلی منت میزاشت که من نمیگم خواهر و برادر میگم بعدش زن.
هیچی نگفتم زنش شدم.
نگم که چه سختی هاییی کشیدم دهنم صاف شد.
پدرش به خانواده من توهین میکرد حق نداشتم جوابشو بدم چون شوهرم خط قرمزش خانوادش بود. به جایی رسیدم که قرص اعصاب میخوردم و باباش فهمید رفت به بابام گفت دخترت قرص اعصاب میخوره. چرا به ما نگفتی دخترت قرص میخوره.بابام گفت من نمیدونستم.
بعدش ومن تا شنیدم دیگه شدم یکی دیگه.....
گفتم بستمه دیگه اینقدر تحمل کردم و زدم به سیم آخرر
تامرز جدایی پیش رفتم و برگشتم.شوهرم الان خداروشکر بهتر شده و فهمیده رفتار خودش و خانوادش بد بوده معذرت خواهی میکنه ولی من هیچ وقت فراموشم نشده.