من آدمی بودم ک از جنس مخالف چندشم میشد و حالم بهم میخورد. و صدالبته اعتقادی ب عشق نداشتم ، عل الخصوص عشق در یک نگاه و این داستانا..
خیلی ام ادعا داشتم ک هرگز سمت این مزخرفات نمیرم و همه ش توهمه. بشددت مغرورم.
ولی یه روز اواخر بهار. آخرین امتحان نهایی خرداد سال آخر
بعد امتحان پیاده برمیگشتیم یه مسیر خ طولانی
دوستم مارو با هزار بهونه وسط گرما برد تا مژه بخره (شبش مهمونی دعوت بود)
مغازه و پاساژ زیاد گشتیم تا اون مدلی ک میخواستُ پیدا کرد..
هستین ادامه شو پستای بعد بگم؟!
آماده تایپ کردم