دوست بودیم. توی پارک بیرون دانشگاه بودیم. انقدر سفت بغلم کرد مجبور شدم بهش بگم عزیزم استخونام شکست تا ولم کنه. تا چند ثانیه بعدشم استخونام از فشار درد می کرد. گفت آخه دلم می خواد با هم یکی بشیم. منم گفتم خب باشه ولی دنده م فرو بره تو قلبم ممکنه بمیرم دیگه نتونیم یکی بشیم.
اونم گفت خاک تو سرت که یه خورده رمانتیک نیستی. منم گفتم خاک تو سر خودت که نمی دونی من چقدر نازکم. بعدم رفتیم بلال خوردیم. هنوزم بعد این همه سال از ازدواج وقتی تو خیابون ماچم می کنه استخونام درد می گیره.