رهگذررر

مدیر

عضویت: 1397/01/28

تعداد پست: 950

عنوان

اولین باری که با شوهرتون تو یه جا تنها شدین چه حسی داشتین

| مشاهده متن کامل بحث + 100865 بازدید | 89 پست

من عین بدبختا میخاستم از خجالت فرار کنم واخرشم به بهونه دستشوووییی در رفتم

1397/02/11

00:02

2 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

سارا1376

عضویت: 1397/01/24

تعداد پست: 1442

خیلی.... شوهرم فهمید فرار کردم ...حرصش در اومد فرداش اومد دنبالم به بهونه خرید....بعد منو برد مسافر ...

ما هم اصلا بقیه شو نمیتونیم حدس بزنیم حیف شد

1397/02/11

00:21

0 نفر لایک کرده اند ...

رهگذررر

مدیر استارتر

عضویت: 1397/01/28

تعداد پست: 950

از ترس داشتم سکته میکردم .نميدونم چرا واقعا . تازه محرمیت خونده بودیم اومدیم خونه تو اتق نشسته بودیم ...

واااای منم خیلی استرس داشتم..چون خودممریزه میزه بودم شوهرم 190 قدش چهارشونه هیکلی میدیدمش میترسیدم

1397/02/11

00:23

0 نفر لایک کرده اند ...

مامان_ستایش

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه

رهگذررر

مدیر استارتر

عضویت: 1397/01/28

تعداد پست: 950

مرسی ان شاالله همه خوشبخت و عاقبت به خیر بشن خداکنه هیچوقت هیچ زنوشوهری از هم نرنجن و همه عاشقانه زن ...

الهی امین...چه زیبا دعا کردی

1397/02/11

00:24

1 نفر لایک کرده اند ...

رهگذررر

مدیر استارتر

عضویت: 1397/01/28

تعداد پست: 950

ما هم اصلا بقیه شو نمیتونیم حدس بزنیم حیف شد

خخخخ خدایی کاری نکردیم فقط صحبت های عاشقانه اخه ازدواجمون سنتی بود و خجالتی بودیم

1397/02/11

00:25

1 نفر لایک کرده اند ...

سارا1376

عضویت: 1397/01/24

تعداد پست: 1442

واااای منم خیلی استرس داشتم..چون خودممریزه میزه بودم شوهرم 190 قدش چهارشونه هیکلی میدیدمش میترسیدم

یکی نبود بگه مثلا میخواد چیکارت کنه .خخخخ اخه مامانم اینا خونه بودن نمیدونم چرا وقتی مامانم از اتاق رفت بیرون و درو بست خیلی منو وحشت گرفت. الان برعکس شده اونا از ما میترسن

1397/02/11

00:26

0 نفر لایک کرده اند ...

سارا1376

عضویت: 1397/01/24

تعداد پست: 1442

واااای منم خیلی استرس داشتم..چون خودممریزه میزه بودم شوهرم 190 قدش چهارشونه هیکلی میدیدمش میترسیدم

1397/02/11

00:26

1 نفر لایک کرده اند ...

آیدا2

عضویت: 1396/01/06

تعداد پست: 3452

دوست بودیم. توی پارک بیرون دانشگاه بودیم. انقدر سفت بغلم کرد مجبور شدم بهش بگم عزیزم استخونام شکست تا ولم کنه. تا چند ثانیه بعدشم استخونام از فشار درد می کرد. گفت آخه دلم می خواد با هم یکی بشیم. منم گفتم خب باشه ولی دنده م فرو بره تو قلبم ممکنه بمیرم دیگه نتونیم یکی بشیم.

اونم گفت خاک تو سرت که یه خورده رمانتیک نیستی. منم گفتم خاک تو سر خودت که نمی دونی من چقدر نازکم. بعدم رفتیم بلال خوردیم. هنوزم بعد این همه سال از ازدواج وقتی تو خیابون ماچم می کنه استخونام درد می گیره.

1397/02/11

00:27

1 نفر لایک کرده اند ...