داشتم کتاب ریاضی بچه ها رو چک میکردم و تمرکز کرده بودم که غلط هاشون رو چک کنم
گفتم بچه ها فعلا کسی نیاد پیشم
چند نفری اومدن گفتن کتابامونو چک کن منم چک کردم،دیدم زیاد شدن
گفتم بشینین هی نیاین دورم،یه داد زدم،فقطم با اون بچه نبودم،اما اون گریه که سر من داد زدین