بعداز ۴سال مادربزرگم دعوتمون کرد خونشون همه بودن کل عمو و عمه،نوه و...
من شغلم ازاده درامدمم خیلی خوبه حقیقتا،راضیم.
یهو بحثو کشوندن به درس خوندن و دانشگاه
منو جلو همه خاروخفیف کردن،اره شغل آزاد چیه بدرد نمیخوره رسمیت و شخصیت نداره صدتا حرف بهم زدن.
منم کم کاری نکردم جوابشون رو دادم
ولی خیلیی حرفای رکیک بهم زدن،بابام دس ب یقه شد با همه ک ینی چی به دخترم این حرفارو میزنین،مادربزرگم گفت هر غلطی میخای کنی بکن؛حیف بچهای من ک بشینن تورو نصیحت کنن وقتی خودت شخصیت و جایگاه دولتی نمیخای چیکارت کنیم.