اگر مادرشون تازه از دنیا رفته باشه خدای نکرده و یک ساعت بعد از خاکسپاری توی سالن که پر از مهمونی مادر شوهرتون بیاد بگه ببخشید من اینجا حالم بد میشه میرم تو ماشین میشینم و بره تو ماشین بنشینه تا مراسم تموم بشه و بعد از سه هفته برای مادرت روضه بگیری بیاد ۴۰دقیقه بنشینه و هنوز مهمون ها جمع نشدن دعا شروع نشده و در ضمن اینکه همه تسبیح ختم صلوات برداشتن صلوات میفرستن برنداره و قبل شروع مراسم بره ناراحت میشید یا نمیشید؟واکنش نشون میدید یا نمیدید؟؟بعد فکر کن شما تمام روزهای از دست رفتن پدر و شوهرتون مثل ی خانواده کنارشون بوده باشید شب و روز
ببین ما تو ذهن و دلش نیستیم وایستا بنظرمببین بعد ۴۰ مادر بزرگوارت چیکار میکنهمیاد از سیاه درت بیاره ...
دقیقا چون غمم سنگینه بیشتر رو رفتار آدم ها حساس شدم.مادر شوهر من برای هیچ احد و ناشی جز خودش و بچه هاش ارزش قائل نیست که مراسم بقیه بره.چون تو زنده بودن مادرم خیلی کارهاس ناراحتم کرده بود مثل همین که اومد منو با مانتو مشکی از جلو در خونه برد و حتی نیومد ده دقیقه داخل بنشینه و ما تدارک دیده بودیم من چند سال بعد فهمیدم که مامانم تا صبح کریه کرده بوده در خال که هیچ موقع نداشت من بفهمم مه ناراحت سده بوده همیشه میگفت ولش کن.توقع داشتم برای عزای مادرم یک ساعت مراسم رو تحمل کنه.ادعا میکرد دوستم داره بوسم میکرد دائم ولی در عمل هیچ ارزشی قائل نمیشد
بهت تسلیت میگم.تو این دوران احتیاج به همراهی داری.متاسفم روح مادر عزیزت در ارامش باشه.اهمیت نده.فاصل ...
عزیزم ممنون.خیلی غمم سنگینه ولی رفتار مادر شوهرم برام مهم بود چون توزنده بودن مادرم اصلا انگار نه انگار با خانواده ما وصلت کرده ی دفعه اینجا هم که کم گذاشت ترکیدم.باورت میشه حتی رو نداده یکبار پدر و مادر من تو این ۶سال برن خونه اش فقط میدوتستن خونه اش کدوم سمته و کدوم منطقه من خیلی چیزا رو دلم مونده خیلی چیزا.میدونستم روزی مه مادرم از دنیا بره غم رفتارهای مادر شوهرم زنده میشه برام از این که بعد از مامانم بخام اونو حساب کنم برام رنج اور بود چون خیلی اون خودخواهیه خیلی بر عکس مامانم مه آدم ساده ای بود چند وقت یبار بهش زنگ میزد حال مادر شوهرم رو میپرسید بعد مادر شوهر من اینقدر غرور داره یکبار هم به مامانم زنگ نزد آخر با مامانم دعوا کردم گفتم چرا بهش زنگ میزنی شماره اش رو از تو گوشیش پاک کردم.و چند ماهه پیش خواهر شوهرم بهش گفته بود به مادر شوهرم زنگ بزن گفت چرا من زم بزنم اون زنگ بزنه ی لحظه خیلی ناراحت شدم گفتم چقدر خودخواه مادر من که بهت زنگ میزد خب یبار هم تو زنگ میزنی خونه ات که هیچ موقع رو ندادی یبار بیاد.دلم پره خیلی پره نمیتونم ببخشمش هیچ کس هم بهم حق نمیده با همسایه آسون دعوا داشت یبار بشکن بزن اومد گفت به همسرم اخ جون فلانی سرطان گرفته در صورتی که در و مریضی مامان من سرطان بود😭😭😭اینقدر این آدم بی شعوره
عزیزم ممنون.خیلی غمم سنگینه ولی رفتار مادر شوهرم برام مهم بود چون توزنده بودن مادرم اصلا انگار نه ان ...
پس از ادم بی شعور توقع رفتار محترمانه نداشته باش.هرچی دور تر باشی خودت آرامشت بیشتره.واقعا نمیدونم بهت چی بگم که غمت رو تسکین بده.خدا به دلت ارامش بده.فقط به تنها کسی که فکر نمیکنی مادر شوهرت باشه.ولش کن فهمش همین اندازه هست.ببشتر خودتو ازار میدی.سعی کن کنار خانوادت غمتو سبک تر کنی
تنها دلیل ادامه دادنم تو روزهای سخت فقط تو بودی مامان.بمونی برام عزیزتزینم
ببین خواهر شوهرم بخاطر غم من چندتا قطره اشک ریخت مادر شوهرم خیلی خیلی رو بچه هاش حساسه و رفتارهای خدخواهانه داره مثلا حتی دعواشون میکرد و میکنه که چرا برای باباتون گربه میکنید.دید خواهر شوهرم اشک ریخت با غم زیاد نگاهش میکرد میگفت بریم تا آخر بچه های خواهر شوهرم رو بهونه کرد گفت بچه ها اذیت میکنن بریم در صورتی که بچه های ابن خواهر شوهرم خیلی عجیب ساکتن.ایناست که منو میسوزونه و ناراحتم میکنه تا جایی که من گریه میکردم و هر از گاهی میدیم خواهر شوهرم ندیدم بگه بریم هی مار شوهرم میگفت بریم بعد دیگه خاله ام و خواهرم هر چی گفتن توروخدا بمانید چرا اینقدر زود هنوز دعا نخوندم الکی بچه ها رو بهونه کردن و رفتن و من هم به شدت عصبانی بودم در حدی که مهمونام جلو در تازه داشتن میومدن فکر کرده بودن مجلس تموم شده دیر رسیدن