رفته بودیم قبرستون دو افته پیش سر مزار عموم یکی از نوهاش ی دختر کوچولو ناز دو س سالست قبلا خیلی موهاش بلند بود دختر بچهه اومده بود نزدیک خواهرم ،خواهرم بهم گف ببین چ نازه منظورش نوه عموم بود گف موهاش قبلا خیلی بلند بودن خیلی قشنگ بودن چرا مامانش کوتاهشون کرد بعد از دور هم داشت سر مزار ها قدم میزد نگاش میکردیم اینجاش عجیب نیس، اونجا عجیبه ک بعدش ک اومدیم خونه عموم واسه فاتحه منو دختر عموم ک مامان دختر بچه بود ی گوشه داشتیم حرف میزدیم ک بچه دخترعموم اومد بغل زد پاهام رو گرف کوچیک بود مثلا خواس بغلم کنه یهو نگام افتاد ب موهاش خیییلی برام عجیبه اصن موهاش همونقدر بلند بود بدون اینکه کوتاه باشن ما سر مزار خدمو خواهرم دیدمشون اصن حتی موهاش واسه اینکه ببندشون نمیشد خیلی کوتاه بودن هنو خدم و خواهرم موندیم چطو ممکنه میگم من توهم زدم خواهرم چی اونم توهم زده خیلی برام عجیبه چطو ممکنه آخه
یچی دیگ وقتی رفتیم خونه عموم واسه فاتحه دختر بچه تا منو میدید میپرید بغلم هنو هنگم خدم و خواهرم موندیم چطوری ممکنه خیلی عجیبه برامون