با دختر عموم خیلی اوکیم
دیشب پیام داد با کلی ترس و استرس
گفت داییم اونی که مجرده رفتم خونش طبقه بالا یه چیزی بردارم داییم به شوخی گفته کجا میخوای بری خوشگل کردی
منم گفتم تو چکار داری گفته داییتو بوس نمیکنی ما هم چون هم سنیم و از بچگی بزرگ شدیم بوسش کردم بلاخره داییمه و خواستم برگردم اومده سمت لب.م و بوسم کرده گفته بیا داخل گفتم نه کار دارم محکم دستمو کشیده به زور خودمو کشوندم سمت پایین تا آخر شب چند بار زنگ زده جواب ندادم
زنگ زدم به دختر عموم همین که جواب داد زد زیر گریه گفت خیلی میترسم خونه هامون خیلی نزدیکه به هم اگر یه روز کسی نباشه بیاد اینجا چی
هیچ وقت فکر نمیکردم دایی آدم بخواد همچین غلطایی بکنه
حالم بهم میخوره از زندگی دیگه
حق با پدرم بود میگفت نرو خونه کسی که پسر مجرد داره خواستی هر جا بری بگو میبرم ولی اونجا نرو😞