منم مشکل شما رو داشتم نه بدون دعوت جایی میرفتم نه کسی و راه میدادم دیدم اونا خیلی پرو تر از این حرفان الان هفته ای یکبار میگم همسرم زنگ بزنه که فردا شام بریم خونشون ولی همچنان راهشون نمیدم
همسرم با صبوری زیادی من الان بهتر شده و مرد تا خودش نخواد رویه زندگی رو تغییر نمیده
باید قلقش دستت بیاد
من همش باید دعا جادو باطل کنم انقد برام میزنن منو از چشم شوهرم بندازن
من ازدواجم سنتی نبود دو سال دوست بودیم و در این دوسال خیلی خوب آنالیز کردم خانواده همسرم ، چون پدر ها در جریان بودند رفت و آمد خانوادگی داشتیم و یک شناخت کامل داشتم . همیشه اولویت ام احترام بوده و سعی کردم احترام بگذارم اما حد مرز داشتم هیچ وقت هیچ کسی در زندگی ام دخالت نکرد حتی خانواده خودم با اینکه خیلی حامی هستند . به همسرم خیلی بها دادم بقول مادربزرگم میگه زن اونی که از شوهرش پادشاه میسازه کنارش ملکه میشه نه اونی که ازش غلام میسازه و کنیزش میشه پس این حس به شوهرم دادم من همراه هم مسیر خوبی ام و میتونه بهم اعتماد کنه و هیچ وقت شوهرم بین خودم و خانواده اش در دوراهی قرار ندادم
تولد من ی زنگ نزدن حتی تبریک بگن بعد شوهرم روز تولد هرکدومشون باشه از ۶ صبح منو اماده باش میذاره هم زنگ بزنم هم شب بریم کیکم بخریم کادوام بخریم
حتی موضوع های ساده احترام گذاشتن هم رعایت نمیکنن ک نشون بدن تو واسه ما عددی نیستی و وقتی اعتراض میکنم دعواهای شدید میکنه همسرم باهام
مادربزرگم میگه هیچوقت بد خانواده همسرتو جلوش نگو اگر میتونی خودت همون لحظه با احترام حقتو بگیر اگر نمیتونی بگذر و چیزی نگو
مردا روی این مورد خیلی حساسن و هیچوقت دست از طرفداری خانوادشون بر نمیدارن پس توی دوراهی که میدونی کدوم راه و انتخاب میکنه قرارش نده
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
19 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
21 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
