یه بار خالم اومد برای دو روز بچه کوچیک چند ماهش رو گذاشت پیش من با مامانم رفتن یه شهر دیگه
منم دیدم نمیتونم زنگ زدم یکی اومد خونه ما بچه خالم رو نگه داره
به قرآن کنار بچه پتو بچه رو کشید رو خودش گرفت خوابید پا شدم برای جفتشون عصرونه درست کردم اومدم بچه رو شیر دادم خانمه رو هم بیدار کردم عصرونش رو دادم رفت خونشون