از بچگی عذابمون داد همش حرف حرف خودش بود تا تقی به توقی میخورد میزد همه چی میشکست یا میگفت حق ندارین برین بیرون
از ۸ سال پیش با زن شوهردار که دوتا دختر داره رابطه دارن شما فکر کن زن بابامه در این حدد... بخاطر این زنه مامانمو کتک میزد میگفت تهمت نزدن به زن مردم کل فامیل و آشنا فهمیدن از رابطشون آبرومون رفت من همون موقع ها اولین سال کنکورم بود بخاطر تنش ها و استرس ها اصلا درس نخوندم هنوزم پشت کنکورم ۲۳ سالمه باورتون میشه غم های من تموم نشدد بعد این همه سال هنوزم میسوزم از وجود پدرم ... الانم محل سگ نمیدیم بهش ولی اینکه توی خونمونه میاد و میره عذاب میکشیم از نفس کشیدنش بیزارم از صداش از همه چیش شب و روزم پر از گریه و غصه .. غمی توی قلبمه که صبح ها پامیشم دلم میخواد زار بزنم شب ها هم با غصه میخوابم.. تاپیک ها قبلمو میتونین نگاه کنیدد گفتم همه چیو پس دیگه نپرسین چرا و فلان... 🥲 مامان بیچارمو تهدید میکرد سه چهار روز شب ها توی امامزاده خوابید آخ بمیرم مامان چقدر زجز کشیدی بخاطرش کاش خدا حداقل جواب دل تو رو میداد🙂💔 خواهر بیچاره ام روی تخت بیمارستان بود تصادف کرده بود بابام نق میزد و میگفت حقته ... الانم چون میدونه از بوی تریاک متنفریم هممون از صبح میکشه تا شب عذاب پشت عذاب... اینقدری استرس کشیدم توی زندگیم شک ندارم یه مشکل بزرگی پیدا میکنم حالا یا ام اس یا سرطان یا مشکل قلبی.... الان که مشکل معده عصبی و چشم درد و.. دارم... هزار کیلومتر دورتر برم از بابام بازم اروم نمیشم فقط بره زیر خاک مطمئن بشم که نیست میتونم نفس راحت بکشم وگرنه من همین الانم میتونم برم یه جا دیگه زندگی کنم امااا آروم نمیشم چون وجود نحسش و کثافت کاریاش تمومی نداره.... تاپیک ها قبل که درباره بابامه رو بخونین بعد بیاین نظرتون بگین